نويسنده: برزو قادري
مفهوم و منابع تحقيق پيرامون تنترا
آيين تنترا يکی از طريقتهای عرفانی در کهن تمدن هند بشمار میرود که دارای نمادها، اساطير و فلسفهی ويژهی خود میباشد. اين آيين در گسترهی مذاهب بزرگی چون هندو، بودايی و جين نفوذ کرده و تأثيرات آشکار و پنهانی بر آنها گذاشته و البته از آنها دريافت کرده است.
برای واژهی تنترا[1] ريشهيابیهای مختلفی وجود دارد اما در زبان سانسکريت عموماً ريشهی تن[2] به معنای گسترش و تنتو[3] به معنای ريسمان و نخی است که به دليل بافتن الياف گسترش پيدا کرده است. پس میتوان گفت تنترا دانشی ناظر به توسعه و گسترش چيزی است و به همين دليل عموماً گفته میشود تنترادانش توسعه و گسترش حکمت و دانايی است يا بطور خاصتر میتوان گفت تنترا دانش توسعه و گسترش حالات جذبه و خلسه است. در واقع رويکرد تنترا به موضوع حکمت و دانش، بسط دادن حالات خاصی از هوشياری است که آن را بمعنای دانايی و حکمت بحساب میآورند. ريشهشناسیهای ديگر خالی از ابهامات نيست و اين تعريف دقيقترين معنا و منظور از تنتراست. با اين حال برخی تنترا را ترکيبی از تانو[4] و ترا[5] میدانند. تانو يعنی بدن و تن. و ترا ابزار قرار دادنِ تن برای رهايی و دانايی است. به اين معنا تنترا دانشی است که تلاش ميکند کيفياتی را گسترش دهد که منجر به رهايی و رستگاری شود و البته در اين رابطه تن را ناديده نمیگيرد و اين مهمترين اختلاف اين دانش با ديگر دانشهای سالکانه بحساب میآيد.
عموم مکتبهايی که به خودکاوی و خودشناسی پرداختهاند قرين رياضتهای شاقی هستند و بر نظارت دقيق بر رفتار و عملکرد فردی اصرار میورزند. اين زُهد و آداب رياضت که در برخی سنتهای معنوی بکار بسته میشود نوعی از احساس و يا شايد توهم تنزيه، پاکی و خلوص را در فرد ايجاد میکند که تنتريکاها[6] آن را به استهزاء گرفتهاند و آن را واقعيت خلوص و زهد نميدانند. زهد حقيقی ناظر به کنار گذاشتن و گسسته شدن از “من”[7] است، نه پرورش ويژگیهايی که خود آن احوال مجدداً غرور و منيت ما را بيفزايند. در هر حال ممکن است برای هرکسی که در حوزهی خودکاوی مطالعاتی دارد، جالب باشد که به اين رويکرد ويژه به معنويت توجه کند. يعنی به افرادی که نگاه و تحليلشان از معنويت، متفاوت از نگاه ديگران است و در عين حال به لحاظ خلوص و پاکی جزء وارستهترين راهبان و سالکان هستند.
پس تاکنون گفته شد دانش تنترا مدعی است میتوان خلوص، پاکی و رهايی را در عين حضور در دنيای مادی حفظ کرد و لازم نيست از کل زندگی چشم پوشی شود، ما در حالي که در ناف و نفس زندگی غرق هستيم میتوانيم پاک، خالص و مطهر باشيم. آموزههای تنترا برخلاف آموزههای اوپانيشادها، وداها و گيتا صرفاً خاص هندوها نيست و همزمان بودايیها هم به تنترا پرداختهاند و همانقدر تنترا برای بودايیها مقدس است که برای هندوها مقدس است.
بنابر اين منابع سنتی و کلاسيک تنترا در گسترهی تعاليم هندو همچنين بودايی قابل دسترسی است و شامل 64 رساله میشود که در ميان آنها : ماهانيروانا تنترا – کولارناوا تنترا – تنترا راجاتنترا – کالاچاکرا تنترا– نارايانيا تنترا حائز اهميت زيادی هستند. در ميان محققين و مستشرقينی که به تنترا پرداختهاند، سرجان وودرُف[8] محققی بیرقيب است. او منبع تمام افرادی است که در مورد تنترا تحقيق کردهاند. وودرف آثار زيادی در موضوع تنترا نوشته و از زبان سانسکريت ترجمه کرده است. او قسمت عمدهای از عمرش را مثل يک راهب ساده در معابد سپری کرده و بيش از 14 سال از عمر خود را برای ترجمه و مقابلهی اين رسالهها صرف کرده است. در ميان آثارش سادهترين کتاب برای افرادی که به تازگی شروع به مطالعهی اين موضوع کردهاند کتاب : درآمدی بر تنتراشاستراست، که رسالهای مختصر و ساده بحساب میآيد.(1) اين اثر را ميتوان مقدمهی مطالعهی ديگر آثار وودرُف دانست.
از افراد ديگری که در مورد تنترا آثاری ارزنده دارند میتوان به اِلياده[9] ، فيورشتاين[10] و ديويد گوردون وايت[11] اشاره کرد که مطالعاتشان در مورد تنترا بسيار دقيق و دانشگاهی بوده است. از برخی نويسندگان ديگر نيز که در اين زمينه آثاری دارند میتوان نام برد مثل رابرت اسوبودا[12] و ديويد فراولی[13] که روايتی داستانگونه يا عملی برای خوانندهی غير متخصص ارائه کردهاند.
و البته برخی محققين هندی نيز هستند که با رويکردی سنتی و برپايهی متون و مدارک کهن چشماندازی ارزنده به دنيای متون تنترا گشودهاند مثل براجامادهاوا باتاچاريا[14]. و البته برخی معلمين معنوی معاصر را که شهرتی جهانی بدست آوردهاند، میتوان نام برد که از آموزههای تنترا الهام گرفتهاند مانند رامانا ماهاريشی يا باگاوان راجنيش.
اهميت مطالعهی آموزههای تنترا
به نظر میرسد لااقل پنج وجه وجود دارد که میتواند علتی باشد تا آموزههای تنترا در اين روزگار اهميت پيدا کند :
1 . در آموزههای ودايی تأکيد شده تعاليم تنترا تعاليمی برای عصر کالی است. در رسالهی ماها نيروانا تنترا بخش دوم فرازهای 14 و 15 گفته شده است : « در عصر کالی تنها زمزمههای (مانتراهای) تنترا مؤثر بوده بلافاصله به بار نشسته و محصول میدهند و برای خودکاوی، قربانیها و مناسک مفيدند. اما دانشهای ودايی چون لاکپشتی که در لاک خود فرو رفته، توانی ندارند و چون عصر ساتيا فرا رسد محصول و نتايج آنها متجلی میشود. »
پس اگر آموزههای وداها در روزگار کالی انجام شود، به بار نمینشينند مگر اينکه عصر ساتيا فرا رسد تا محصول تلاشهای فردی محقق شود.
در رسالهی کولارناوا تنترا گفته شده است : « در هر عصر (منظور هر يوگاست )(2) يک اثر مقدس وضع شده است. در عصر ساتيا : متون شروتا[15]، در ترتا : سمريتی[16]، در دوآپار : پورانا[17]و سرانجام در عصر کالی : تنترا » .
برای روشن شدن مفهوم اين فراز، بايد يادآوری کرد که منابع مقدس ودايی به چهار گروه تقسيم شدهاند :
اول : شروتا، يعنی حقايق مُنزل يا آنچه که شنيده شده است، اين گروه از متون مقدس هندو تقريباً قابل مقايسه است با وحی در آموزههای اديان ابراهيمی، اين مورد به وداهای اوليه اشاره دارد و در متن کولارناوا تنترا گفته شده است که تعاليم اين وداهای اوليه برای عصر ساتيا قابل درک است. کل زمان از چشم انداز وداها در يک چرخهی دوار تحليل میشود و گفته شده اين چرخه منعکس کنندهی 4 وجه حقيقت است. تمامی4 وجه حقيقت در عصر ساتيا متجلی است. در اين عصر وداها يعنی متون شروتا قابل درک است.
دوم : دوران بعدی دوران ترتاست. زمانی که ثلث حقيقت وجود دارد و ربعی از حقيقت محو و غيب شده است و قابل استفاده و درک برای آگاهی جمعی نيست (دقت کنيد اصولاً واژهی “ترتا” يعنی سه چهارم) در اين دوران گفته میشود سمريتی که به متون براهماناها و آرانياکاها [رسالههايی که شرح و تفسير وداها هستند] اشاره دارد، قابل درک است.
سوم : مرحلهی سوم دوآپاراست که دو بخش از چهار بخش حقيقت باقی مانده است و دو بخش ديگرش ناشناخته است. (واؤهی “دواپارا” نيز به معنای دو پاره است) در اين دوران پوراناها يعنی زبان افسانهها وجود دارد. اسطورهها که بصورت نمادين حقايق الهی را در غالب داستانها و افسانهها بيان میکنند.
چهارم: سرانجام عصر کالی که از 4 وجه حقيقت تنها يک وجه آن باقی مانده است و دوران ظلمت و عصر تاريکی است، گفته شده فقط متون تنترا يا آگاما هستند که میتوانند واقعيت عرفانی موجود در وداها را آشکار و روشن کنند. به اين دليل در خود اين متون گفته شده که تنترا، ودانتا است. آنتا به معنای سرانجام و واپسين است ودانتا يعنی آخرين ودا. برخی به اين دليل آموزههای تنترا را به عنوان ودانتا معرفی کردهاند.
ما امروزه در همان عصر کالی هستيم. بنابر نگرش بسياری از استادان ودا هم اکنون در قلب دوران کالی قرار داريم. بنابر مشخصاتی که در رابطه با دوران چهارم يا عصر کالی در متون کهن تنترا آمده، کالی دورانی است که مردم در اضطراب ، نگرانی و دغدغههای لاينقطع برای زندگی بوده و بيشترين فاصله از معنويت را پيدا کردهاند. به نظر میرسد اين دوران قابل انطباق با هزارهی اخير باشد. در هر حال برخی از محققين هندو اعتقاد دارند، دوران کالی پس از مرگ کريشنا شروع شده و همچنان ما در آن دوران قرار داريم. اگر بپذيريم که ما در دوران کالی قرار گرفتهايم پس شفافترين آموزه و پيام معنوی هند، به مردم روزگار ما از طريق تعاليم تنترا ارائه شده است. به اين دليل میتوان گفت، آموزههای تنترا بنابر ادعای برخی متون هندو مهمترين آموزهها از ميان چهار آموزهی ودايی برای مردم اين روزگار تلّقی میشود.
امّا نکتهای که شايستهی تأمل است آنکه چرا تاريخ به چهار دوران تقسيم شده و احياناً به 2، 5 و يا 6 مرحله طبقهبندی نشده است. میتوان دلايل متعددی را در اين رابطه ارائه کرد. ولی از آنجا که دغدغهی آموزههای تنترا احوال مختلف آگاهی و هوشياری است، به نظرم بهتر است مَقسَم اين طبقهبندی را آگاهی قرار داده و در آنصورت متون مختلف تنترا و اوپانيشاد مؤيد اين مسئله هستند. يعنی چهار دوران بزرگ تاريخی که در اسطورههای ودايی به ساتيا، ترتا، دواپار و کالی نامگذاری شده و اشاره شده که حقيقت از کامل(چهار چهارم) تا در اين دورهها تقليل يافته است قابل انطباق با چهار وجه آگاهی هستند. سه وجه آگاهی عبارتند از : خودآگاه، نيمه خودآگاه و ناخودآگاه. وجه چهارم به آگاهی عميق يا فراآگاهی دلالت میکند. بنابر افسانهها، روزگاری وجود داشته که انسانها سطح هوشياریشان در فرا آگاهی بوده است و ديوارهی ميان ناخودآگاه و خودآگاهشان کاملاً در هم شکسته بوده است و آن دوران همان عصر ساتياست. عصری که ريشیها و ماهاريشیها در آن دوران زندگی میکردند. گفته شده اين روزگار تحت ادارهی 7 ريشی (ساپتاريشی) بوده است. اين گذرِ هزارهها و دورههای زمانی را البته میتوان به اختلاف احوال نفسانی انسانها در هر دورانی از زندگی نيز مربوط دانست. در آن صورت افرادی که فراخنای احساس و اراده و انديشهی آنها خودآگاهی است و مرکز ارادهی آنها “ايگو” میباشد در دوران کالی قرار دارند. و آن کسانی که زندگی آنها تجلی رؤياهاشان هست و از صميم دل احساس شادمانی و آرامش دارند در عصر دواپار زندگی میکنند، دورانی که حضور در ساحت آگاهی و رؤيا در توازن با هم قرار دارد و به همين دليل آموزههای راهگشا در اين دوران پوراناها مشخص شده است. زيرا زبان پوراناها، زبان اسطوره و داستانهای رؤياگونه است و آنکه زبان رؤياها را میتواند تأويل کند با همان زبان با او سخن گفته شده است. و دورانی که هوشياری تا ساحت عقل پيش رفته و زندگی بشر تجلی عقلِ محض است زندگی در عصر “ترتا” است. يعنی دوران حاکميت متون سمريتی بر ساحت آگاهی بشر، و سرانجام دوران زرين (ساتيا) عصر همنوايی و هم کلامی با تماميت هستی يا شروتاست. خلاصه آنکه هرگاه “انسان” در استيلای قدرت حواس و نگاهش به دنيای مادی محصور باشد، با همان زبان “تن” و ماده با او صحبت میشود و آن آموزههای عملی تنتراست، که متمرکز در سلوک بدنی و آداب زندگی در تعادل است و پيامها ساده و به نحوهی به اجرای فنون سالکانه میپردازد. امّا هرگاه انسانها با قلب خود زندگی کنند و پيام رؤياها را بتوانند تأويل کنند، با زبان پوراناها يا همان افسانهها، “حقيقت” خود را بيان کرده است و اگر آگاهی تا حدّ خواب بیرؤيا و ساحت عقل پيش رفته و مستقر شده باشد با زبان نامهای فراموش شدهی روزگار “الست” که آدابِ تقديس اسماءِ الوهيت است حقيقت آشکار میشود و سرانجام در دوران ساتيا متون شروتا ظاهر شدهاند که تمام هستی را در پيوند با الوهيت به سادگی بيان میکنند.
2 . دومين نکتهای که به نظر میرسد گرايش به اين آموزهها را در اين روزگار حتّی در ميان افراد غير متخصص فزونی بخشيده اين است که اين تعاليم، حکمت هند باستان را با سهولت برای اذهان امروزی قابل درک و فهم کرده است. زيرا برخلاف سنتهای ديگر که به مباحث بسيار انتزاعی میپردازد اين سنت به قابليتهای بشری و قلمرو جسم ـ ذهن پرداخته است.
به عنوان نمونه، کيهان شناسی تنترا در سطح عالم صغير است نه عالم کبير که در فرضيهی سامکهيا[18] مطرح شده است. تمام آموزههای تنترا ناظر به خود انسان است و نگاهش به ذهن و توانمندیهای بشری است و نگاه برين که در سامکهيا، سوتراها و اوپانيشادها طرح شده تا حد زيادی در آموزههای تنترا ملموس شده به نوعی آن آموزهها را منطبق با دوران کالی ارائه کرده است.
3 . رويکرد طريقت تنترا به مسئلهی اخلاق، رويکردی منحصر به فرد است. در روزگاری که جوامع دچار بحران اخلاقی شدهاند، تنترا بر خلاف آنچه معمولاً از آن درک شده است نه تنها پا روی آموزههای اخلاقی نمیگذارد بلکه بر حفظ و دقت بر آموزههای اخلاقی تأکيد فراوان دارد.
تنتراها اخلاق را از منظر انرژی (شاکتی) تحليل کردهاند و اين منحصراً خاص سنت تنتراست. بنابر اين سنت، مجموعهی عواملی که باعث تحليل انرژی ما میشود غير اخلاقی است. اشاره نشده است اگر زياد حرف بزنيد احتمال خطا، دروغ و يا غيبت شکل میگيرد پس بهتر است گزيدهگويی کنيد. بلکه گفته است اگر زياد حرف بزنيد احساس کمبود انرژی میکنيد پس غير اخلاقی است اگر دروغ بگوييد، دائم نگران هستيد که دروغ شما فاش نشود پس نيروی زيادی را برای حفظ دروغهايتان صرف میکنيد و به همين دليل کاری غير اخلاقی انجام میدهيد. زيرا معتقد به تقديس شاکتی است. اين چشمانداز خاص تنترا است و بنيان آن بر اين اصل استوار است که انرژی شما تنها پيوند شما بعنوان يک انسان با زندگی است. اينجاست که متوجه میشويم چرا تنتراها طبيعت، حيات و زندگی را مادر خود بحساب میآوردهاند و میگفتهاند اگر رابطه من با مادر زندگی قطع شود من از حيات دور میشوم و زندگی تنها منبع در هستی است که باعث خودشناسی ما میشود و حق نداريم آن را هدر دهيم، پس زياد حرف نمیزنيم و زياد حرف زدن اخلاقی نيست. در متن کولارناوا تنترا گفته شده است : « به موجب همان کرداری که باعث میشود گروهی در آتش جهنم بسوزند، يوگی آزادی ابدی خود را بدست میآورد. تنتريکاها از دريای لذايذ میگذرند و هيچ پليدی آنها را آلوده نمیسازد چنان که گويی از ميان رودهای مقدس گنگ و ساراسواتی میگذرند.»
اين متن مشخصاً نشان میدهد نگرش آنها به اخلاق، ويژهی خودشان است. امّا برای روشن شدن نکتهای که در اين فراز است بيان نکتهای ضروری است : هستی ميدان کشاکش طبيعت (شاکتی ـ شاکتا) در پيشگاه آگاهی (شيوا) است. طبيعت در چرخهای دوّار در حال بازپيدايی، افناء و نابودی است و چون آگاهی فردی (Ego) معطوف به آن باشد گويی محکوم به طلسم هستی خواهد شد و زوال و زايش را از آنِ خود میپندارد و چون “خود” را برکنده از طلسم هستی، بازشناسايی کند، میتواند از چرخهی طبيعت خود را آزاد سازد. پس کلام و عمل هرگاه بدون وابستگی به آن بيان شود و فارغ از وابستگی به نتايج آن باشد، میتواند آزادیبخش لحاظ شود و متقابلاً همان کلام و عمل در حاليکه به نتايج آن وابسته باشيم، زنجير وابستگی به طبيعت را محکمتر میسازد.
4 . تنترا يکی از معدود سنتهای معنوی است که تا به امروز در غالب يک سيستم درنيامده است. هيچ کدام از منابع و آموزههای ذکر شده در آنها يک سيستم ويژه نشدهاند. زيرا رويکرد تنترا به يک فرد و نه به يک گروه و جمع است. وداها به عنوان مثال تأکيد دارند مثلاً مراسم قربانی بايد گروهی انجام شود، تنتراها گفتهاند هيچ ياگيايی نمیتواند کمک به رهايی و رستگاری کند و رستگاری يک امر فردی است و پيشاپيش سيستم شدن را زير سوال بردهاند. معتقدند در سطح مادی (استولا) که حقيقت کامل نيست و فقط از حقيقت را در بر دارد، چطور میتوان برای آن سيستمی طراحی کرد که دچار خطا نشود ! اگر قرار به وجود سيستمی باشد بايد در سطح عقلی (کارانا) باشد که هست و آن همان دارماهاست .
5 . تنتراها به يک آسيبشناسی عميق و دقيق دست زدهاند. از عواملی که باعث شده آموزههای تنترا شکل بگيرد تلاش تنترا برای موشکافی در اشکالاتی بوده است که در پيروان مکاتب معنوی قبل پيدا کرده بودند مکاتب معنوی پشتوانهی دورههای عظيمی از تلاشهای معنوی هستند، آسيبشناسی آنها بسيار ارزشمند و دقيق است. ولی در اين مجال، امکان تحليل و بيان آنها بدون مقدمههای طولانی نيست.
با توجه به همين 5 دليل، جا دارد هر کسی که برای خودکاوی و يا فهميدن ابعاد حکمت و معنويت هند تلاش ميکند، به تعاليم تنترا هم توجه و نظر بيفکند.
تاريخچهی تنترا
آموزههای تنترا در آيين هندو و بودايی بطور همزمان توسعه پيدا کرده است. رسالهی ماهانيرواناتنترا مربوط به تفکر هندوست يا رسالهی کالاچاکراتنترا مربوط به تفکر بودايی است. اما بنظر میرسد تعاليم تنترا فراتر از آئين بودا و هندو حتی در آموزههای صوفيانهی مسلمانان در هند و ديگر مکتبها و آيينها نيز ريشه کرده، تأثير گذاشته و تأثير پذيرفته است. پس افسانهها و تاريخچههای نمادين زيادی وجود دارد.
در اينجا به تاريخچهی بودايی آن پرداخته میشود. در متن کالاچاکرا تنترا گفته شده است در زمان گوتامای بودا پادشاهی زندگی میکرده است به نام سوچندرا. سوچندرا از نامهای خيلی کلاسيک هندی است. سورياچندرا، يعنی کسی که قدرت خورشيد و رحمت ماه را با هم دارد. او نزد گوتامای بودا میرود و میگويد آموزههايت انتزاعی است و برای عصر کالی چه تعليمی داری !؟ بودا میگويد دنيای صغير و دنيای کبير پشت و روی يک سکهاند و والاترين راه برای رهايی تعليق “نَفَس” است و طبيعیترين راه برای تعليق نَفَس آميزش جنسی است و اين مبنای تنترای بودايی شده است.
اما برخی معتقدند آموزههای تنترا قبل از گوتامای بودا هم وجود داشته است. قبل از گوتامای بودا، بودايی به نام بودا شمپاشنورا زندگی میکرده است که آئين بُن تبتی را به او منسوب کردهاند و آموزههای تنترا نيز به او نسبت داده میشود.
اما اصل قضيه نه مربوط به اين زمان است نه به 4 قرن بعد از ميلاد مسيح زمانی که متون تنترا شروع به تدوين میشود. بلکه مؤلفههای تنترا از بسيار قبلتر وجود داشته است. اولين نمادها و مجسمه هايی را که به ژستهای خاص تنترا اشاره میکند، در تمدن موهينجودارو[19] و هاراپا[20] در درهی مردگان لارکانا[21] در پاکستان امروزی در فلات پنجاب و هند میتوان پیگيری کرد. مجسمههايی که آنجا پيدا شده به نماد شيوالينگام[22] شبيه است.
اين نماد مهمترين نماد استفاده شده در تنتراهاست که نشان میدهد آموزههای تنترا اگر کهنتر از آموزههای ودايی نبوده قطعاً قدمت بسيار داشته است.
راستپنداران (اورتُدکسهای) هندو به اين آموزهها علاقه نداشتهاند. هندوهای تندرو حتی آتارواودا را هم جزء وداهای اصيل به حساب نياوردهاند. زيرا در برخی آموزههای آتارواودا مطالبی است که با سه ودای ديگر خيلی هماهنگ نيست. اما آموزههای تنترا مخالف يا در عرض وداها نيستند، بلکه بسياری از تعاليم در ريگ ودا[23] است که با آموزههای تنترا منطبق است.
به عنوان مثال برخی معقتدند کونامناما[24] که در ريگ ودا (7/136/10) به آن اشاره شده است، همان کندالينی[25] است که بعدها در آموزههای تنترا مطرح شده است. کونامناما به معنای دختری است که بسته شده است. انرژی شاکتی کندالينی انرژی ماده و خلاق است که طبق گفتههای تنترا به افعی تشبيه شده که دور خودش چمبره زده و انرژی بالقوهايی دارد و اين دو خيلی بهم شبيهاند. به نظر میرسد که به خيلی از مفاهيم تنترا از قبل هم اشاره شده است. تشخيص دليل انقراض تمدن تنتراها در مناطقی که متمرکز بوده است امکان ندارد. اين تمدنها بسيار پيشرفته بودهاند و حال به هر دليلی تنترا عقبنشينی میکند تا زمانی که آموزههای بودا و سوتراها مطرح میشود و مدارس بزرگ مراقبه مدارسی چون نالاندا، تاکشاشيلا، اوجين در هند آن زمان شکل میگيرد.
در آن دوران چند مشکل بوجود میآيد. يکی اينکه افرادی که تلاش میکردند به آموزههای بودا و سوتراها عمل کنند دچار شک در عمل درست اين تعاليم شدهاند. در اولين فراز در هاتايوگاپرادیپيکا اشاره شده است که سوآتماراما گويندهی اين فرازها بخاطر ابهاماتی که در متن سوتراها وجود دارد اين رساله را مطرح میکند تا تفسيری بر آنها باشد و آن تفسيری عملی است. يعنی کسی که اين فنون را انجام دهد میتواند واقعيت آن تعاليم را درک کند. به اين معنا به نظر میرسد تعاليم مربوط به تنترا يک آسيبشناسی از آن دوران است. از طرفی آموزههای خود بودا مثل داماپادا، فرازهای سادهای برای درک و فهم نيست، به اين دليل برداشتهای ضد و نقيضی از اينها شده است. دليل اين همه اختلافها اين است که بودا فيلسوف نبوده برای همين يک فلسفه را از ابتدا تا انتها و بطور ساختاری توضيح نداده است. يک راهب بوده و به هر کسی تعليمی را در خور احوالش داده است. به همين دليل بين اين افراد اختلاف پيش آمده است. خيلی از پيروان بودا معتقدند گوتامای بودا معتقد به ذات و روح نبوده بلکه معتقد بوده است روح وجود ندارد (a – atma) و هر چه هست چيزی جز نوسان انرژیها نيست و سامسارا چرخهايست که هيچ هويت اصيلی ندارد و در پشت آگاهی متغير بشری هيچ ذات مطلقی نيست. اما میگويد مراقبه کنيد و ضروری است ذهن خود را يا احساسات خود را، مشاهده کنيد. حال سوال اين است : چه کسی آن احساسات و نوسانات ذهنی را میبيند ؟ مگر “من” يک واحد متغير نيست ؟ پس اين مشاهدهگر کيست؟ و اصولاً چه کسی قرار است از چرخهی سامسارا آزاد شود ؟! در صورتي که اصولاً “من” اصالتی ندارد ! به محض تفکر در اين تعاليم از همان آغاز دچار ابهامات بزرگی میشويم. اگر همه چيز در تغييراست پس مشاهدهگر هم در تغيير است. مشاهدهگر متغير به هيچ حقيقت مطلقی نمیرسد و اصولاً حقيقتی ندارد! آيا اين بدان معناست که بايد به يک خودکشی روحانی دست بزنيم ؟ نهايتاً چه سودی برايمان دارد ؟ اگر من در دنيايی زندگی کنم که در آن هم رنج ببرم و هم لذت شايد بهتر از اين است که اصلاً نباشم! اگر هويت آگاه من قرار است کلاً زير سوال برود اين يک خودکشی در سطح ذهنی است. پس سادهترين ابهامات با همين سخن که ذاتی وجود ندارد ايجاد میشود. مسلماً اين ابهامات برای افرادی که آن زمان مراقبه میکردند هم پيش آمده است.
در سوتراها، پاتانجالی در فصل اول فلسفهی مراقبه کردن را میگويد و در فصلهای بعدی میگويد بنابر اين اصول عمل کنيد. نمیتوانيد بدون اينکه بدانيد چه اتفاقی میخواهد بيفتد عمل کنيد. عدهايی به اين ابهامات و سوالات فکر میکردند. از اين فلسفهها خسته شده بودند و حتی به سلوکشان هم مطمئن نبودند. معمولاً آغازين فرازهای متون تنترا از چنين شرايطی شکايت میکند و بنابراين واکنشی شکل میگيرد به اينکه رويکرد قابل درک و مقبولی را پيدا کنيم.
به همين دليل آموزههای تنترا چهارقرن بعد از ميلاد مسيح يعنی مدتها بعد از آموزههای سوتراهای پاتانجالی و داماپادای بودا شکل میگيرد و واکنشی به تشخيص و درک بهتر اين تعاليم است چرا که اين تعاليم گنگ و درکش سخت بوده است .
اهداف امروزه از مراقبه با آن زمان متفاوت است. افراد امروزی ممکن است صرفاً جهت آرامش ذهن، مراقبه کنند و هيچ هدف ديگری نداشته باشند. اما آن زمان راهبی که تمام وجودش خودکاوی بوده است برای وانهاده شدن و مديريت استرس مراقبه نمیکرده، بلکه اين فنون بخشی از دغدغههای قلبی آنها برای شناخت خود و هستی و نيل به حقيقت بوده است.
در مجموع اين دلايل و دغدغهها چهارقرن بعد از ميلاد مسيح باعث احياء تنترا میشود که تعاليمی بسيار عملی هستند و خيلی از آموزههای معنوی را در شاخصهای سادهتری ارائه کرده و آموزش میدهند.
رويکرد تنترا به سامسارا :
در متون تنترا بارها و بارها از دنيا و زندگی بعنوان “سامسارا“[26] ياد شده است. واژهی دنيا به لحاظ لغوی در ادبيات جهان استثنائی است. به عنوان مثال در ادبيات پارسی آن را “جهان” میخوانند که بمعنای جهنده، گذرا و ناپايدار است، در زبان عربی دنيا از ريشهی دنی به معنای پست اخذ شده است. يعنی “دنيا” جايگاهی بسيار پست است. به عبارت ديگر آخرين لايه و رسوب طبقات حيات بحساب میآيد. در زبان انگليسی world گفته میشود که از ريشهی Verold در زبان کهن نروژی مشتق است. ضمناً واژهی Ver در لاتين بمعنای انسان است يعنی عصر و دوران بشری. پس دنيا را از زمانی به رسميت میشناسند که انسان در آن بوجود آمده است. هرکدام از اين زبانها و فرهنگها دنيا و زندگی را به گونهای درک کردهاند و واژهايی را در آن رابطه وضع کردهاند. حال در قاموس واژگان شما امروز معنای دنيا واقعاً چيست؟ دنيا برای فردي که آن را عرصهی رقابت کردن و موفقيت ميداند، قدرتطلبی است. کسی که دنيا برايش چيزی جز توسعه و گسترش دارايیهايش نيست، چه دارايی علمی و چه دارايی مادی، پس دنيا و زندگی جز عرصهای برای ثروتاندوزی چيزی نيست. کسی که دنيا را عرصهی لذات میداند زندگی برايش لذتجويی است. اما در طريقت تنترا زندگی و هستی چه بوده است؟ واژهی پيشنهادی تنترا، سامساراست که از دو جزء سام و سارا تشکيل شده است. سارا در زبان سانسکريت يعنی جاری شدن و روان شدن و سام يعنی “با هم”، پس معنای آن در مجموع يعنی با هم جاری شدن، با هم روان شدن. پس در چنين نگرشی هستی، زندگی و دنيای مادی مفهوم دوگانه پيدا میکند. با هم جاری شدن يعنی من و ديگری !
پس تا اينجا زندگی و هستی دوگانه است. در مورد سامسارا ترکيباتی ديگر را نيز در ادبيات تنترا بکار بردهاند که برای فهم درست اين موضوع بسيار مفيد است : مثل سامسارا چاکرا [27] يعنی چرخهی سامسارا. پس زندگی و حيات يک گردونه است. گردونهای که بنابر اين متون هرگز متوقف نمیشود. به اين معنا چرخهی زندگی لاينقطع است. سامسارا ماندالا[28] ، يعنی گردش پايای چرخهی سامسارا. سامساراساگارا يا اقيانوس سامسارا، اقيانوسی که ما در آن همواره غرق هستيم و خيلی اوقات درکش نمیکنيم. مفهومی که در سامساراساگارا[29] هست همواره يادآور مفهوم مايا در آموزههای ودانتاست. مايا يک فريبندگی دارد که بشر در آن حل شده است در حاليکه متوجه آن نيست. اقيانوسی که در آن غرق هستيم و از غرق بودن در آن آگاه نيستيم که در چه موقعيت و جايگاهی قرار گرفتهايم. سامسارا وريکشا[30] يا درخت سامسارا که اشاره میکند زندگی صرفاً تکرار نمیشود، بلکه همراه با جريانش چيزهايی را پرورش میدهد و آن چه که در چرخهی سامسارا پرورش داده میشود بازتاب احوال، رفتار و کردارِ ما هست.
در متن کولارناوا تنترا بخش اول فرازهای 61 تا 63 درمورد سامسارا چنين گفته شده است : «سامسارا ريشهی رنج وتباهی است. هر آنچه که در چرخهی اوست محکوم به درد است، ای محبوب من تنها آنکه تياگا (يعنی وارستگی) را عمل میکند و نه هيچ احد ديگری در آن شاد باقی میماند. ای محبوب من آنکه در تور سامسارا گرفتار شده در زمينهی رنج و تباهی و هر بدیايی گرفتار آمده است. ای الهه، ذهنی که گرفتار و وابسته به سامسارا شده است بدون ريسمانی پيدا به زنجير کشيده شده و بدون اسلحهايی آشکار از پای در آمده است که رنج و درد در آغاز، ميانه و پايان اين چرخه باقی است. »
همانطور که گذشت سامسارا در لغت يعنی جريانی که ناظر به دو اصل است. در سامکهيا[31] اين دو اصل پوروشا[32] و پرکريتی[33] است. پوروشا مطلق آگاهی، روح و ذات است و پرکريتی کل کيهان و هستی است. در آموزههای تنترا به شيوا و شاکتی اشاره میشود. شيوا همان اصل آگاه و هوشيار درون ماست و شاکتی انرژی و توانِ عمل است. اين ديالوگ بين ذهن و عين، بين سوژه و اُبژه، بين آگاهی و انرژی، بين “من” و “زندگی” همان ديالوگی است که بنا به نظر تنتريکاها زندگی را جاری کرده و به نوسان و حرکت در میآورد. پس اصولاً علت چرخش اين زندگی تقابل ميان عين و ذهن، “من” و زندگی “من” است و به محض اينکه خودم را در قبال اين زندگی فاعل قرار ندهم طلسم اين زندگی شکسته میشود !
در هر فضا و محيطی که شما “من” و متعلَّق فرافکنیِ من را تعريف کنيد، زمانی اين فضا تثبيت میشود و ارزش خودش را پيدا میکند که، “من” بعنوان بازيگر در قبال آن فضا و محيط موقعيت خود را تعريف کند و خارج از آن هيچ بازی صورت نمیگيرد. مثلاً فرض کنيد شما کارمندی در يک انجمن يا مدير يک شرکت هستيد، جايگاه شما در آن شرکت واضح و جدی است. کارمندانی داريد و چرخهايی از فعاليتهای مشخص در آن شرکت طی میشود و … حال فرض کنيد يکی از دوستان شما که نه مدير است و نه کارمند او را دعوت به صرف چای میکنيد. وقتی وارد فضای شما میشود آيا در موقعيت شما در شرکت تغييری حاصل میشود ؟ خير. زيرا در چرخه و گردونهی سامسارای شغلی شما هيچ کاره است. به همان معنايی که آن فرد در شرکت شما هيچ جايگاهی ندارد و بود و نبودش در شرکت تفاوتی ايجاد نمیکند متقابلاً بودن و نبودن شما و کوچکترين نظراتتان در شرکت میتواند تغييرات کلی در سيستم ايجاد کند پس يک سامسارا فقط ناظر به فاعل خود به جريان میافتد.
رهروان نگرش تنترا بر خلاف آموزههای سامکهيا که چرخهی زندگی را در سطح کيهان بسط میدهند میگويند عالم کبير را کنار بگذاريد و در نظر بگيريد امروز در چه گسترههايی حضور فاعلانه داريد. خانواده، محل کار و … اينها سامساراهای شماست. به همين دليل اولين کاری که فرد بايد انجام دهد اين است که سامسارا را در حوزهی حيات خويش درک کند و از آنجائی که آموزههای تنترا آموزههايی در سطح عالم کبير نيست و در حد عالم صغير است، میگويد سامسارا را بعنوان فضايی که در آن فاعل هستيد شناسايی کنيد ديگر فضاها که در آن نه کارفرما هستيد نه کاربر جزء چرخهی سامسارای شما نيست و با آنها کاری نداريم.
هر کدام از ما در فضاهای خاصی حضور فعال داريم. اين فضاهای خاص برای ما يک فضای معمول ساده نيست. چرخههايی که در آن نقش داريد به راحتی میتواند شما را بالا و پايين کرده، به نوسان در بياورد. سامسارا اولين جايگاه در آموزههای تنتراست که بايد در آن خود را بشناسيم. در اين آموزهها چنين گفته شده که چرخهی سامسارا هر بار که میچرخد سنگينتر میشود و چيزهايی را در خودش پرورش میدهد. به همين دليل به سامسارا، سامسارا وريشکا يعنی درخت سامسارا گفتهاند.
درخت سامسارا در سال اول سبک است، سال دوم قويتر میشود و سال سوم قويتر و پربارتر. اين محصولات چيزی جز بازتاب عملکرد ما در سالهای قبل نيست. يعنی سال اول که در يک شغل استخدام شديد، استعفا از آن آسان است. اما بعد از 20 سال به راحتی نمیتوانيد از آن بيرون بياييد. اين ويژگی سامساراست. حال در نظر بگيريد در زندگی تا آخرين دقيقهی آن تلاش میکنيد موقعيت خود را حفظ کنيد و چرخهی خود را پُر بارتر کنيد، پس گذر از اين چرخه برای آدمهای اندکی ممکن است !
حال به اين نکته دقت کنيد که چرخهی سامسارا ناظر به دو وجه است. يک وجه آن مرکز دايرهی سامساراست و وجه ديگر شعاعی است که براساس اين مرکز ترسيم میشود. مرکز اين دايره “مَن” هر کدام از ماست. وقتی دايره ترسيم میشود. وسعت و توان آن ناظر بر ميزان قدرت ايگو است. هرقدر ايگو بزرگتر باشد شعاع دايره زندگی کوچکتر است و دايرهی من حقيرتر خواهد بود. کسی که مَن بزرگتری دارد فکر میکند هيچ کسی بهتر از او نه میفهمد و نه درک میکند، دايرهی هستی و زندگيش خيلی کوچک است چون هيچ وقت به اين فکر نمیکند که زندگی را از منظر ديگران هم تماشا کند. هر قدر “من” کوچکتر شود، شعاع زندگی وسعت بيشتری پيدا میکند چون انسان میتواند در وسعت عظيمتری زندگی را ملاحظه کند نه در دايرهی کوچک و حقير خويش.
تا اينجا دو نکته قابل طرح است :
1 ـ اين دايره با چه قدرتی در نوسان است ؟ با قدرت “من” . اين من انرژیاش را از درون آگاهی خود میگيرد و اين آگاهی و انرژی نوسان عنصری دارد. يعنی عناصر خاک، آب، آتش و باد که در سامکهيا مطرح شدهاند در نگرشهای تنترا مجدداًَ مطرح میشوند ولی با ويژگی چاکراها يعنی در سطح آگاهی فردی از آنها صحبت شده است. برای درک بهتر اين نوسانِ چرخهی عنصری پيشاپيش اشارهای به تئوری سه گونا[34] مفيد خواهد بود. بر اساس نگرشهاى كهن مشرق زمين، طبيعت داراى سه ارتعاش بنيادين است. در انديشهي ودايی، اين سه ارتعاش به نامهای : 1) ساتوا [35]2) راجاس [36] و 3) تاماس[37] خوانده میشوند. طبيعت ميدان نوسان و تقابل اين ارتعاشات اوليه است. به تعبيری «تاماس» تفريط، «راجاس» افراط و «ساتوا» تعادل تلقی میشوند.
خواص ساتوا ← تعادل، توازن، روشنايى، سلامت، سرور، هوشياری و ايمان است .
خواص راجاس ← نيرو، فعاليت، جسارت، خشونت، تكاپو و تقلا است .
خواص تاماس ← كندی، رخوت، سكون ( سنگينی )، و بیانگيزگی است .
در حديث آمد كه يزدان مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گُره را جمله علم و عقل وجود
او فرشته است و نداند جز سجود
يك گروه ديگر از دانش تُهي
همچو حيوان از علف در فربهي
و آن سيم هست آدميزاد و بشر
از فرشته نيمي و نيمي ز خر !
گفتار مولانا قابل تطبيق با نگرش ودايی دواها[38] يا ايزدان، مانوشيا[39] يا انسانها و آسورا[40] يا اهريمنان است، كه به ترتيب سه جوهرهی ساتوا، راجاس و تاماس بر آنها غلبه دارد.
به عبارت ديگر میتوانيم هستی را قائم بر سه اصل بنيادين يعني ماده، انرژی و آگاهی بدانيم. در اين صورت «ساتوا» اصل آگاهی و هوشياری ناب، «راجاس» اصل انرژی و فعاليت و «تاماس» اصل شكل و ماده خواهند بود.
چنين گفته میشود كه از سه ارتعاش اوليه «پنج عنصر بنيادين» يعنی خاك، آب، آتش، باد و اثير كه زيربنای ساير ارتعاشاتاند متجلی میشود.
ز خير، همت او را هزار اثر بيش است
به زير هر اثرى صدهزار چرخ اثير
به اين ترتيب كه از ساتوا، اتر از راجاس عناصر باد و آتش و از تاماس نيز آب و خاك متجلی شده است.
ساتوا | اتر |
راجاس | باد |
آتش | |
تاماس | آب |
خاك |
خواص خاك ← استحكام، ثبات، سفتی و بیحركتی است.
خواص آب ← روانی، سياليت، امكان زندگی و حيات است.
خواص آتش ← ادراك، روشنايی، سوزانندگی، تغيير و استحاله و تعقل است.
خواص باد ← رهايی، تغييرات، جابه جايی، بیثباتی، ايدههای بلند و افقهای گستردهی فهم است.
خواص اتر ← تماميت، تهيا، خلأ و خلوص است.
پس نيروی محرّک در چرخهی حيات (سامسارا) مربوط به سوژه يا فاعل ادراک و متقابلاً موضوع نظر سوژه يا ابژه است و چون اين چرخه به جريان در آيد ظهوری عنصری داشته و نوسان اين عناصر بر شتاب و حرکت آن نظم و قانونی قابل درک میبخشد. تبيين عناصر و حکومت آنها بر چرخهی حيات در ادامه [بند دوم] بحث خواهد شد.
2ـ اين چرخه به کجا ختم خواهد شد؟ در واقع آموزههای تنترا چه دستاوردی دارند و تلاش میکنند چه حکمتی را بما منتقل کنند ؟
گفتيم چرخهی سامسارا هر بار که میچرخد سنگينتر میشود چون هر بار که به گردش در میآيد در آن تجربهايی پرورش میيابد و مجموعهی آنها باری است که در سامسارا ايجاد میشود، پس وقتی دوباره میچرخد توقع ما باقی است و منتظريم اتفاقی که دوست داريم بيفتد و آنچه دوست نداريم پيش نيايد. اين تجربه به حيات طبيعی سامسارا اضافه میشود و باعث میشود که چرخهی زندگی کُند شده يا درخت زندگی تضعيف شود. اين روند را دوکا يا رنج مینامند.
امّا عليرغم رنج و درد حاصل از چرخش حيات طبيعی، اين چرخه را پايانی نيست. همانطور که اشاره شد گردش چرخهی حيات طبيعی که پشت سکهی چرخهی ذهن و نفس ماست بر اساس الگوی عنصری در نوسان است. آموزههای تنترا میگويند : هر بار که ذهن ما حرکت و بازی جديدی را آغاز میکند بر پايهی الگوهای ثابتِ ذهنی که حکمِ عنصر خاک را دارند، شروع میشود. فرض کنيد فردی در يک اداره استخدام میشود، قوانين ثابت و روشنی حاکم بر مديريت آن اداره است. اين قوانين ثابت بمثابهی عنصر خاک تلقی میشوند. در چهارچوب اين قوانين میتوان موقعيتهايی را برای توسعه، پيشرفت و موفقيتهای فردی پيدا کرد. اين تلاش که منجر به بهبود شرايط میشود در حکم عنصر آب است عنصری که بر روانی و گسترش خوشبختی هم دلالت دارد. اين پيشرفتها و محبوبيت حاصله میتواند به تغيير در سِمَت و عنوان فرد منجر شود. در نتيجهی اين سِمَت جديد، ساختار و رابطهی فرد نسبت به سايرين تغيير کلی پيدا میکند. اگر تا ديروز فردی کارمند و از امروز معاون آن شرکت و اداره باشد قطعاً شرايط متفاوتی حاکم بر موقعيت آن فرد شده است و اين استحاله و تغيير کلی مشابه غلبهی عنصر آتش است. عنصری که بر استحاله و تغييرات دلالت دارد.
شرايطی که بر اساس تغيير سِمَت حاصل آمده است، به سرعت در تمام ارکان آن اداره گسترش يافته و از رابطهی خدمتکاران تا رؤسا و سهامداران خود را نشان میدهد و اين تغييرات را میتوان با عنصر باد مربوط کرد. سپس سکوت و آرامش پيش از طوفان گويای عنصر “اتر” است. يعنی دوباره همه چيز به يک توازن کلی میرسد تا دوباره تغييری ديگر حاصل شود. نمونهی ياد شده را میتوان بر تمام زندگی گسترش داد. هر انسانی بیوقفه در حال بيان خود در چرخههای مختلف است. پس از شناسايی ساختارها، بنابر توانِ درک و فهم خويش و تعيين اهداف و آمال در حال کوشش و تلاش برای بهبود شرايط است تا استحالههای مناسب پيش بيايد و با استحالههای حاصل آمده، تغييرات کلی پيش میآيد و يک دور از چرخهی تلاشهای فردی به ثمر مینشيند و يا عليرغم کوشش با شکست روبرو شده و بناچار فرد متوقف میشود. در هر دو حال وقفهی پيش آمده پس از آنکه زمين تلاشهای شخصی را در برابر نور آفتابِ عقل آماده يکبار ديگر کاشتن بذر اميال و آمالی جديد کرد، به پايان میرسد.
و به اين ترتيب هستی تکرار چرخههايی نفسانی است که هر بار انسان را به سودايی جديد به حرکت وا میدارد. در واقع میتوان گفت زندگی چيزی جز اين حرکت مدام برای تکميل اهداف و آمال فردی نيست. تکميل خواستههايی که بذر آن در نهاد هر موجودی مستور است.
ايگو يا آسميتا حاکميت و مديريت پويايی است برای حفظ منافع ما در فضايی که در آن خودمان را تعريف میکنيم. اگر اين فضا تغيير کند “من” تغيير میکند. پس “من” اصالت و حقيقتی ندارد. “من” مجازی است و به شرايط محيط خودش جعل میشود. هر محيطی به آن بدهيد خودش را به همان ترتيب تعريف میکند، زيرا میخواهد آن محيط را حفظ کند. به عنوان مثال يک سياستمدار از اوج قدرت و هوش و ظرافتهای فکری خود استفاده میکند که موقعيت خود را بصورت پايدار در فضايی که برای خود تعريف کرده حفظ کند، اگر موفق نشود خواهد گفت: از امکاناتی که داشتم کاملاً بهره نبردهام. اگر اين کار را میکردم موفق میشدم. يعنی خودش را در آن فضا توبيخ يا تشويق میکند اگر آن فضا جابجا شود و تغيير کند، کلاً ايگو تغيير میکند و در دنيای نوين ممکن است خواستهها و آرزوهای ديگری را مطرح کند و آنچه را که قبلاً برايش مهم بوده است، ناديده گرفته و بیارزش بداند. به اين ترتيب سامسارا زيربنا و يکی از بنيادیترين شالودههايی است که در آموزههای تنترا مطرح میشود. در يک سوی دوگانگی سامسارا ويژگی فاعلانه و در سوی ديگر ويژگی منفعلانه است. فردی که فاعل جريان است، شعاعی که از آن دايره ترسيم کرده را برای خود معنادار میکند. پس “من” يا سوژه کاملاً مجازی است زيرا به محض تغيير اين دنيا او هم تغيير میکند.
ايگو مرکز دايرهی زندگی و حيات است که هر قدر شعاع اين دايره بيشتر شود دنيايی که برای ايگو ترسيم میشود تا بتواند خودش را در آن فرافکنی کند، تغيير میکند. تا جائيکه با کوچکترين افزايش اين شعاع، کل مساحت اين دايره تغيير میکند و اين “من” با آن “من” ديگر يگانه نيست و دنيايی متفاوت ميان آن دو قابل تشخيص است.
نکتهی ديگر اينکه به نظر میرسد شعاع دايرهی تجربيات ايگو دائماً در نوسان و تغيير است، از اين گذشته خود چرخهی زندگی که ايگو خود را در آن فرافکنی میکند، هم دائماً در تغيير، تحول و نوسان است. پس میتوان نتيجه گرفت که کل اين چرخه و دايره هم چيزی جز مجاز و خواب و خيال نيست. اين همان مفهومی است که در آموزههای ودانتا از آن بعنوان مايا صحبت کردهاند. و گفتهاند ويژگی کيهان يا پرکريتی چيزی جز مايا نيست. کل اين هستی در خواب و خيال و توهم است.
وقتی زندگی خود را مشاهده میکنيم و میبينيم در عرصهها و دورههای مختلف حياتمان چقدر اين مرکزيت يا “من” ناظر به محيط حيات فکری و اجتماعی تغيير کرده است، احساس میکنيم به واقع دنيايی که در آن زندگی میکنيم و حتی خودمان، چيزی جز وهم و خيال و مجاز نيستيم و اين آموزهايست که در تمام گسترهی تعاليم عرفانی هند از وداها گرفته تا دوران اوپانيشادها و تنتراها دائماً تکرار شده است. برخلاف اينکه عدهای باور دارند اولين بار در آموزههای بودا گفته شده است هستی بدون ذات و حقيقت است، قرنها پيش از گوتامای بودا اين آموزهها مطرح بودهاند و طبق نگرش وداها کل هستی چيزی جز مجاز نيست. حال اگر نخواهيم اين هستی را در سطح کيهانی خودش بررسی کنيم در سطح آگاهی فردی خود میتوانيم بر واقعيت آن براساس تجربيات زيستهی خودمان صحه بگذاريم.
نتيجه اينکه، سامسارا ناظر به دوگانگی است و اين دوگانگی مجازی است. چه در فاعليت آن و چه در محيط آن چيزی جز مجاز و عدم حقيقت را نمیتوانيم شاهد باشيم. اما نکتهی ديگر که يکی از ويژگيهای مهم سامساراست اين است که در سامسارا حرکتی دائمی وجود دارد. اين تنها موضوعی است که میتوانيم از آن بصورت ايجابی صحبت کنيم. سامسارا دائماً در تغيير، گردش و نوسان است و از اين جهت که درنوسان است زوال ناپذير است. گويی از اين حيث که در تغيير و تحول است، ازلی، ابدی يا بعبارت ديگر سرمدی است.
استادان تنترا مثل استادان سامکهيا فيلسوفماب نبودند، بلکه میخواستند از مجموعهی اين آموزشها راهکارهای عملی بدست آورند و به همين دليل آموزههای تنترا در 4 قرن بعد از ميلاد مسيح شکل گرفت. آنها حرکتی دائمی در چرخهی ذهن، در چرخهی انرژی حياتی و نفسانی خودشان درک میکردند، و اين سؤال برايشان مطرح شد که سوخت اين حرکت از کجا تأمين میشود. چطور است که اين چرخه دائماً در حرکت است؟! و همانطور که گذشت، آنها دريافته بودند که اين چرخه ناظر به 2 موضوع است و دوگانگی در ذات اين چرخه است پس اين حرکت بايد به علت تضاد ميان دو اصلی باشد که در اين چرخه وجود دارد.
فرض کنيد در کل اين چرخه فاعلی داريم که مرکز چرخه میشود و بعد موضوعی داريم که در تعارض يا در عدم فعليت نسبت به آن فاعل است و آن فاعل مادامی که کاملاً خودش را به مقام عيان و فعليت محض نسبت به آن محيط نرسانده است، در تلاش است که در آن مسير حرکت کند. حرکت يک بذر را تا زمانی که به مقام يک شکوفه میرسد ملاحظه کنيد. امکان حرکت در ذات آن بذر هست و اتفاقی که دارد میافتد حرکتِ بذر تا تحقق کامل استعدادهايش است. زمانی که بذر کاملاً به تحقق کامل توانمنديهايش رسيد و مثلاً يک سيب کامل شد ديگر حرکتی برايش وجود ندارد. پس حرکت که ذات چرخهی سامساراست چيزی جز فاصلهی بين امکان تا فعليت محض نيست.
گفتهاند که اين استعداد همان مادر طبيعت است پس استعداد محض و امکان خلاقيت را بعنوان انرژی زنانه و ايزد بانو لحاظ کردهاند و فاعليت، تحقق استعدادها، شوق و ميل رسيدن به تحقق استعدادها را انرژی مردانه يا ذکور لحاظ کردهاند. در واقع ذات اين حرکت، زيربنای اين نوسان و جنبش، چيزی جز ميل وصال بين انرژی مردانه و زنانه نيست و به عبارت ديگر چيزی جز تلاش پرشور يک استعداد از مقام بالقوه تا مقام فعليت تام نيست. اين همان موتور محرک چرخهی سامساراست که هرگز به خاموشی و سکوت رانده نمیشود.
اين چرخه بطور نمادين چيزی جز تکرار زندگی نفسانی و تلاش فردی ما نيست. از يک سو به فضايی ناظر است که “من” در آن حاکم است و از سوی ديگر فضا است که تعيين کنندهی موقعيت “من” است. اين دو سو در يک ارتباط تنگاتنگ قرار گرفتهاند و هيچ وقت نمیتوانيد ايگو و منی را پيدا کنيد که در تناسب با محيطش نباشد. ايگو همواره در تناسب با محيط است. کل اين حرکت يک توهم است زيرا ثباتی ندارد و دائماً در تحول و تعويض است و از سوی ديگر سوخت اين جابجايی و جنبش مدام چيزی جز دوگانگی سوژه و ابژه يا شيوا و شاکتی نيست، اين است که اين جنبش الی الابد به نوسان در آمده است.
ويژگی بعدی سامسارا “دوکا“ست، يعنی سامسارا قرين درد و رنج است. زيرا از دو حال خارج نيست، يا بعنوان فاعل، امکان تحقق بخشيدن استعدادهايتان را در اين دنيا بدست میآوريد يا بدست نمیآوريد. “من” دنيايی را تعريف میکنم که يک سويش “من” هست و سوی ديگر آن معشوق، کار، هدف و … که اين فاصله ميان “من” و آن موضوع موتور محرک زندگی است. معمولاً در خيلی از اوقات به آن مقصودی که خودمان (ايگو) تعيين کردهايم نمیرسيم. لذا يک نوع احساس فقدان، نداشتن، ضعف و فقر در ما شکل میگيرد که ما احساس سرخوردگی و سرشکستگی و ناتوانی خواهيم داشت.
اما امکان ديگر اين است که ما واقعاً به خواستهی خودمان برسيم و آن را بدست آوريم. خيلی اوقات افراد فکر میکنند کاش در جايگاه چنين فردی بودند. اما فردی که به خواستهاش رسيده است خيلی بيشتر احساس درد میکند، زيرا وقتی به هدفش رسيد میفهمد که کل دنيايی که برای خودش تعريف کرده بود آن اصالت را ندارد. وقتی به چيزی میخواهيم برسيم مادامی که به آن نرسيدهايم برايش تلاش میکنيم. اگر به آن نرسيم حسرتش را میخوريم، اما دردآورتر آن است که به آن برسيم و بفهميم آن همه تلاش و نيرويی که صرف بدست آوردن آن کرديم، ما را به مدينهی فاضلهای که میپنداشتيم میتوان در آن دائماً قرار داشت، نرسانده است. مقصود را داريم اما هنوز آرامش و سعادتی را که فکر میکرديم با بدست آوردنش به آن میرسيم، نداريم. به همين دليل گفته شده است، سامسارا تنها چرخهايست که در هر دو سو منجر به درد و رنج است. مادامی که سامسارا در حال چرخش است از اين درد و رنج خلاصی نيست، موفق ترين انسانها در پايان عمر خود میگويند عجب اشتباهی کردم که اين همه تلاش کردم بايد کار ديگری می کردم و در نهايت افرادی را میبينيد که از آنچه انجام دادهاند سرخورده شدهاند. درد و رنج ويژگی چرخهی سامساراست.
در تمام ادبيات هند به اين چرخه به کرات پرداخته شده است برای درک آئين بودا، تنتراها، يوگا و سوتراها، سامکهيا، ودانتا و … بايد اول چرخهی سامسارا را که بنيادیترين اصل و شالوده تفکر هند است، درک کرد. تمام تمايز اين آئينها، راهها و روشهای فرا رفتن از اين چرخه است. گذر از اين چرخه بنابر آنچه عرفان هند توضيح داده است، اگر نگوييم امری محال، امری بسيار دشوار است.
در برخی از رسالهها به بررسی مسيری که از طريق آن بتوان از اين چرخه فرا گذشت، پرداخته شده است، اما آموزههای تنترا رويکرد لطيفی براساس نمادها و سمبلها به اين موضوع دارد. در واقع نمادها و ايزدانی وجود دارند که هر کدام گويی نجاتبخش و منجی ما در يکی از تنگناهای سامسارا بحساب میآيند.
به اين داستان که در افسانههای ودايی و پوراناها مطرح شده است و زيربنای يکی از مهمترين آموزههای تنترا برای آزادی از بند سامساراست، توجه کنيد :
دورگاما اهريمنی است که شهد جاودانگی را میدزدد و خدايان مستأصل میشوند که او نکتار و سوما را دزديده است، لذا بسراغ برهما میروند. به برهما میگويند بدليل شهدی که دورگاما از ما ربوده است زندگی جاری و شکوفا نيست.
برهما پاسخ میدهد که نمیتوانم کمک کنم و شما بايد از دورگا کمک بگيريد. دورگا و دورگاما پشت و روی يک سکه هستند. دورگا به خدايان میگويد من تمام قدرت خودم را متجلی میکنم در 10 ايزدبانو و 10 الهه از درون من ظاهر خواهند شد. و شما به کمک آنها میتوانيد راه خودتان را برای باز پس گرفتن معجون و شهدی که دورگاما دزديده است باز کنيد.
با ربوده شدن آن شهد گويی امکان خلاقيت و شکوفايی واقعی از ميان رفته است. به آن 10 ايزدبانو داشاماهاويديا يا 10 دانش بزرگ گفته میشود. اين 10 الهه نمادهايی هستند که بنظر میرسد همان صورتهای تکامل و سير و شناسايی زيربنای روان بشری باشند. هر چند میتوان نمادهای باستانی را از ابعاد گوناگونی بررسی کرد اما مهم اين است که بتوان از اين نمادها در يک حرکت معنادار صحبت کرد.
پینوشت
( 1 ) هيچکدام از آثار وودرف تاکنون به فارسی ترجمه و برگردانده نشده است. لذا مشخصات چاپ اين آثار در زبان انگليسی آورده میشود.
- Woodroffe, sir John ., Introduction to Tantra śāsta., Ganesh & Co Publication.
- Woodroffe, sir John., Principles of Tantra., Ganesh & Co Publication.
- Woodroffe, sir John., Sakhti & Sakta. , Ganesh & Co Publication.
- Woodroffe, sir John., The Serpent pawer. , Ganesh & Co Publication.
- Woodroffe, sir John., The World as , Ganesh & Co Publication.
- Woodroffe, sir John., The Garland of Letters. , Ganesh & Co Publication.
- Woodroffe, sir John., The Great Liberation. , Ganesh & Co Publication.
- Woodroffe, sir John., Tantraraja Tantra. , Ganesh & Co Publication.
- Woodroffe, sir John., Kulachudamani Nigama. , Ganesh & Co Publication.
- Woodroffe, sir John., Isopanishad. , Ganesh & Co Publication.
- Woodroffe, sir John., Wave of Bliss. , Ganesh & Co Publication.
( 2 ) بنابر تاريخ اسطورهای وداها، زمان و تاريخ بشری طبيعتی دوری دارد و در هر دور و کور چهار مرحلهی اصلی ظهور میکند: 1 ) دوران طلايی (Satya Yuga) که بهشت روی زمين است و تمامی پديدهها در توازن و آشتی با هم زندگی میکنند.
2 ) دوران سيمين (Treta Yoga) 3 ) دوران برنز (Dvapara Yoga) و 4) دوران آهن (Kali Yoga) هر چقدر در اين دورهها از ساتيا به کالی نزديک میشويم آرامش و سرور انسانها و موجودات کمتر میشود و دوران کالی دورترين دوران از آرامش و معرفت تلقی میشود.
[1] . Tantra
[2] . Tan
[3] . Tantu
[4] . Tanu
[5] . Tra
[6] . Tantrika فردی که به انجام فنون تنترا مبادرت میورزد.
[7] . Ego
[8] . Sir John Woodroffe
[9] . Eliade,Mircea
[10] . Georg Feuerstein
[11] . White, David Gordon
[12] . Svoboda , Robert
[13] . Frawley. David
[14] . Bhattacharya , Brajamadhava
[15] . ṣrota
[16] . Smriti
[17] . Purana
[18] . Samkhya
[19] . Mohenjo daro
[20] . Harappa
[21] . Larkana
[22] . Shiva Lingam
[23] . Rig veda
[24] . Kunamnama
[25] . Kundalini
[26] . Samsara
[27] . Samsāra Cakra
[28] . Samsāra mandala
[29] . Samsāra Sāgara
[30] . Samsāra vrisha
[31] . Samkhya
[32] . Purusha
[33] . Prakriti
[34] . Tri Guna
[35] . Sattva
[36] . Rajas
[37] . Tamas
[38] . Deva
[39] . Manushya
[40] . Asura