نويسنده: برزو قادري
اهميت ريگودا
ريگودا[1] توسط بسياري از محققين به عنوان کهنترين متن مکتوب بشري در جهان شناخته شده است. اين متن منظوم شامل افسانهها، مناسک، اساطير و زمينهاي از تلاشهاي فکري مردم باستان و نژاد آريايي را در حوزهي علم و فرهنگ نشان ميدهد. هر چند ماکس مولر[2] قدمت نگارش اين متن را در حدود ۱۲۰۰ سال پيش از ميلاد به حساب آورده است، ولي مسلماً تاريخ سروده شدن نغمههاي ريگودا بسيار کهنتر است. تحقيقات بعدي که مبتني بر دادههاي نجومي طرح شده در ريگوداست، لااقل قدمت اين سرودهها را به پنج هزار سال پيش از ميلاد مسيح ميرساند.
واژه ريگودا از ۲ جزء ريگ به معناي کلام و ودا به معناي دانايي و حکمت ترکيب شده و ظاهراً به حکمت و دانشي که به کلام و شعر در آمده است، اشاره ميکند. ريگودا شامل ۱۰۲۸ سوکتا[3] (=سرود) است. در سرآغاز سرودههاي ودايي و در کنار ريگودا ۲ متن منظوم ديگر نيز سروده شده است به نامهاي ياجورودا[4] و ساماودا[5] که در مجموع اين ۳ کتاب باستاني در فرهنگ هندو به نام تراييويديا[6] يا حکمت سهگانه معروف است. به نظر ميرسد اين سهگانگي که بعداً در ميان ايزدان اصلي هندو تثليث برهما-ويشنو-شيوا را شکل داد، اهميت ويژهاي در درک فلسفه و تفکر ودايي دارد. هر چند با گذشت زمان متن آتارواودا[7] نيز به وداهاي سهگانه افزوده شد ولي هيچگاه جايگاه ۳ وداي اصلي را در دامن آموزههاي هندو پيدا نکرد. در هر حال درک هستي براساس ۳ اصل بنيادين «هستي»، «شناخت» و «ميل» نه تنها در ۳ وداي اوليه بلکه در ايزدان طرح شده در متن ريگودا به وضوح قابل پيگيري است.
پايهگذاران تمدن باستاني هند
خانوادههاي ريشيها[8]. منظور از ريشي فرد صاحب بصيرت و فرزانهاي بوده که ادراکات او به عنوان قوانيني لازمالاجرا توسط قوم آريايي پذيرفته ميشده است. اين بينندگان و فرزانگان هند باستان اولين پايهگذاران تمدن باستاني هند بودهاند. در ريگودا ۴ خاندان اصلي ريشيها معرفي شدهاند:
۱) آنگيراسا[9]
۲) بريگو[10]
۳) کاشياپا[11]
۴) آتاروان[12]
ساير خانوادههايي که بعداً در طريقت ريشيها نام برده ميشوند به يکي از اين ۴ خانوار اصلي باز ميگردند[i]:
۱) آنگيراساها. مهمترين خانواده در انتقال سنت کهن ودايي در ريگودا به حساب آمدهاند. آنها را با عنوان خاندان ۷ قديس[13] يا ۷ پرتو حقيقت نيز ناميدهاند. واژهي آنگيراسا به فرزندان آتش قرباني[14] قابل تعبير است و احتمالاً به نقش آنها به عنوان برگزارکنندگان مراسم ياگيا[15] و قرباني اشاره دارد.
آنگيراساها در شمال هند و حاشيهي رود افسانهاي ساراسواتي[16] و احتمالاً در نواحي برهماوارتا[17] يا کوروکشترا[18] سرزمين آگني و اندرا که پهنهي سکناي پوروها[19] بوده زندگي ميکردند. باردواجا[20]، گوتاما[21]، کانوا[22] و آتريس[23] سرشناسترين ريشيهاي اين خانواده به شمار ميروند که سرايندگان کتابهاي چهارم، پنجم، ششم و هشتم ريگودا ميباشند.
۲) بريگو. اين تيره از بزرگان قوم ظاهراً به عنوان فرمانروايان يا ريشيهاي حاکم، تاثيرات سياسي و اجتماعي روشني بر جامعهي خود داشتهاند. آنها را به عنوان فرزندان دريا و الههي آبها، وارونا[24]، ميشناختند. آنها در مناطق جنوبيتر (احتمالاً نزديک به اقيانوس هند) و در سرزمين يادوها[25] و آسوراها[26] زندگي ميکردند. بزرگان و پيشينيان اين قوم، کاوي[27] و شوکرا[28] در ريگودا ستوده شدهاند و سرايندهي فرازهايي از کتابهاي هشتم و نهم هستند[29].
۳) کاشياپا. بزرگان اين قوم خود را فرزندان خورشيد، ماريچا[30] ميخواندند. کاشياپا خود يکي ديگر از نامهاي خورشيد در زبان سانسکريت است. ظاهراً اقامتگاه اين قوم نيز هيماليا در شمال بوده است[31]. به ويژه نواحي کشمير[32] و کوه کايلاش[33] که در تبت امروزي واقع شده است. آسيتا[34] و دوالاکاشياپا[35] سرايندگان و بينندگان برخي از فرازها از کتاب نهم ريگودا[36] بودهاند که در ماهابهارات[37] نيز تقدير شدهاند. اين قوم روابط خوبي با آنگيراساها و بريگوها داشتهاند.
۴) آتاروان. ظاهراً اين قوم بيشتر در مرکز و غرب سرزمين پهناور اقوام ودايي قرار داشتهاند. برخي آنها را اقوام وابسته به ايرانيان يا همان ايرانيان بحساب آوردهاند. آتاروان همان آزربان يا نگهدارندهي آتش قرباني است. آذربايجان در شمال ايران نيز همان آتاروابيجاي[38] سانسکريت به معناي ريشهي آتش و سرآغاز و سرمنشاء آتش است و چه بسا با افسانهي پيدايش آتش در شاهنامه مرتبط باشد. در هر حال هر چند اين قوم چندان نقشي در سرودن نغمههاي ريگودا نداشتهاند ولي توسط بينندگان ريگودا ستوده شدهاند[ii]. چهارمين ودا[39] نيز ميتواند به آموزههاي اين قوم اشاره داشته باشد و سرآغاز تعاليم رمزي و گرايشهاي شمني در اقوام ودايي باشد. هر چند اذهان راستپندار هندو و برهمنها تمايل چنداني به آتارواودا ندارند اما در عين حال نميتوانند اصالت و اهميت آن را نيز زير سوال ببرند.
در هر حال، در هر کدام از اين خانوادههاي باستاني فرزانگان و بينندگاني بودهاند که ادراکات و الهامات آنها در جُنگها و منشورهايي که تمامي اقوام به آنها احترام ميگذاشتند و مايهي اتحاد و سرمشق فکري و اجتماعي آنها بوده است، گردآوري ميشده است. در طي قرنهاي متمادي اين مجموعهي تعاليم و آموزهها که دربردارندهي مجموعهي آراء فکري، علمي، اجتماعي همچنين افسانهها و اسطورههاي اين قوم بوده است، سينه به سينه منتقل شده تا سرانجام تدوين و مکتوب شده است. در واقع آيين هندو، مجموعهي وسيعي از آموزهها و الهامات فرزانگان و روشنبينان آريايي در دوراني بالغ بر ۵ هزار سال بوده که اکثر جنبشهاي فرهنگي و ديني هند را جذب و با خود يگانه کرده است. به اين ترتيب وداهاي چهارگانه[40]، اوپانيشادها[41]، گيتا[42]، رامايانا[43]، مهابهارات[44]، پورانهها[45] و سوتراها[46] همچنين غزلهاي نهضت بکتي[47] همگي در آيين هندو مقبول، محترم و معتبرند. اين موضوع توسط معلمين بزرگ آيين هندو همواره مورد تاکيد بوده است چنانکه مادهاوا[48] چنين ميگويد: «ريگودا، ياجورودا، ساماودا، آتارواودا، ماهابهارات و رامايان همه به عنوان متون ودايي شناخته شدهاند… پوراناها هم که از طرف مکتب توحيدي وايشناوا[49] عرضه شده است جزو وداها بحساب ميآيند.»
اسطوره
مسلماً بحث از اسطوره کاري بسيار دشوار است و يکي از اولين گرفتاريهايي که در پيش هر انديشمندي پيرامون اين موضوع خودنمايي ميکند، تعريف آن است! در واقع گاهي به نظر ميرسد اسطورهپژوهان در آثار و تحقيقات خود پيرامون موضوع متفاوتي بحث کرده باشند! يعني رويکرد هر کدام به اين مضمون گاه تا حدي متفاوت است که گويي موضوعي مشترک مورد گفتگو نيست.
در هر حال واژهي اسطوره معادل انگليسي ميت[50] انگليسي است و از موتوس[51] يوناني مشتق شده است. ظاهراً در يونان باستان منظور از موتوس «آنچه به کلام درآيد» بوده است و با کنش[52] و اجرا[53] مربوط ميشده است و به همين دليل ميتوان آن را مرتبط با تجربهي زيسته و جريان روزانهي زندگي نزد آدميان بحساب آورد.
متقابلاً واژهي لوگوس[54] به عقل قابل ترجمه است و پس از مدتي مقابل واژهي موتوس قرار گرفته است. نزد حکيمان يونان باستان لوگوس قانون کلي در درون همهي اشياء است و تمامي پديدهها را به وحدتي بنيادين ارجاع ميدهد. بنابراين تغيّر و نوسان جهان را براساس قانوني عام و کلي تبيين ميکند. عقل بشري مجرايي براي ظهور و بيان عقل کلي يا لوگوس است. به اين ترتيب انسان بايد تلاش کند مجراي ظهور عقل بوده و با قانون زندگي کند. يعني وحدت بنيادين اشياء و پديدهها را دريافته و حاکميت قوانين ثابت عقل را بر گسترهي کيهان تصديق کند. به عنوان مثال جوهرهي تعاليم هراکليتس اين بود که «نفوس بايد تلاش کنند تا از عوالم شخصي و خصوصي «خواب» به عالم عمومي و مشترک «بيداري» يعني عالم همگاني عقل فرا روند.»[55]
رويکرد هراکليتس به لوگوس مقبوليت گستردهاي در يونان باستان پيدا کرد بويژه که رواقيون نظام جهانشناسي خود را تا حدي از او اقتباس کرده بودند. هر چند يونانيان باستان عموماً خدا يا زئوس را معادل لوگوس لحاظ ميکردند، ولي در الهيات يهودي لوگوس يک درجه تنزل کرده و به عنوان اولين مولود الهي معرفي شده است. بطور مشخصي فيلون اسکندراني، لوگوس را ابزار الهي در صنع هستي بحساب ميآورد و البته اين مضمون بعداً در الهيات اسلامي نيز ديده ميشود (اُوّلُ ما خَلَقَ اللهُ العقلَ) به اين ترتيب در جهانبيني يوناني از سويي کرانهاي گسترده از جريان زندگي و نمايشنامههاي رنگارنگ و اغواکنندهي آن به عنوان موتوس ديده ميشود و از سوي ديگر لوگوس قوانين کلي و مطلق در پشت اين صحنههاي متغير را تبيين کرده است[56]. شايد به همين دليل وقتي در ادبيات انگليسي ميت از موتوس اخذ شد بيشتر به معناي افسانه و حکايتي فاقد ريشه و اصالت معرفي شد و احتمالاً منظور آن بوده که هرگاه هستي بدون پايههاي عقل کلي مشاهده شود افسانهاي بيش نيست.
در هر حال در آيينشناسي تطبيقي ميتوان وجوه مشترک فراواني را ميان «لوگوس و دارما[57]» و «موتوس و مايا[58]» در آيين وايشناوا در هند باستان پيدا کرد. «دارما»ها نيز قوانين ثابت بسط حکمت الهي هستند و ريشيها[59] حکيماني روشنضمير تلقي ميشوند که با قدرت حکمت و شهود توانسته بودند اين قوانين ثابت الهي را کشف کنند و عالم مايا هر چند در واقع تجلي همان دارماها و عقل است اما به اين دليل به معناي سراب و خيال تلقي ميشود که نور عقل را از آن دريغ ورزيم. به عبارت ديگر کثرت پيچيدهي کيهاني ما را با کلاف سردرگمي روبرو ميسازد که اذهان عادي قادر به کشف قوانين مطلق در پشت بازيهاي آن و رمزگشايي چهرههاي رنگارنگ آن نيستند. ولي اين موضوع بدين معنا نيست که کيهان يا همان مايا امري عبث و بيحاصل باشد، بلکه کشف حقيقت از پشت جلوههاي متنوع و مبهوتکنندهي آن کار هر کسي نيست.
و اين مضمون بدين معناست که اگر مايا يا موتوس لغو و بيحاصل است پس لوگوس و دارما نيز قوانين بيحاصل بودهاند زيرا سازندهي نمايشنامهي کيهاني هستند به عبارت ديگر يا هر دو در اوج تنزيه و درستي هستند و يا هر دو عبث و بيهوده! ولي نکتهي قابل توجه اين است که مايا جنگلي انبوه از تجربه و بازيهاي رنگارنگ است که بدون نور عقل و دارما گمراهکنندهي هر نفسي است. پس آنچه لازم است کشف حکمت مندرج در بازيهاي «مايا»ست.
به عبارت ديگر «مايا» ميتواند باعث گمراهي ذهن انديشمند شود ولي نه به علت ذات خود بلکه به علت عدم بصيرت و توازن سوژه يا فاعل آگاهي! اين موضوع در متون هندو اينگونه تبيين شده است که افراط[60] و تفريط[61] منجر به ميتيا[62] ميشود يعني عدم توازن در بازنمايي حقيقت، شايد به علت همين رابطهي معنايي، برخي اسطورهشناسان واژگان ميتوس يوناني و ميتيا سانسکريت را همخانواده تلقي کردهاند[63]. در واقع «ميتيا» همان حقيقت يا «سات[64]» است که از آينهاي معوج منعکس شده باشد و علت موج آينه در افراط يا تفريط سوژه است (افراط و تفريطي که محصول طبيعي روايت از ساحتي به ساحت ديگر است) طبق متون ودايي ميتيا منجر به پاريناما[65] ميشود. پاريناما از ۲ جزء تشکيل شده است. «پاري» به معناي شکاف و پاره شدن و «ناما» به مفهوم ساختار، اشاره به همان ساختارهاي دارما دارد. پس ميتيا ميتواند علت گسستهگي از درک عقلي قالبهاي دارما شود و متقابلاً قابليت آن را هم دارد که رمزگشايي شده و ريسماني را فراسوي عقل انساني قرار دهد به اين ترتيب ما با پارادوکس اسطوره روبرو ميشويم. افسانههايي که از يک سو قوانين بنيادين کيهاني را موّاج و تار بازنمايي ميکنند و زمينهي گمراهي و خطاي ذهني را پيش ميآورند و از سوي ديگر اين قابليت را دارند که کجيهاي آنها تاويل شده و ريسماني را فراسوي عقل بشري تا ساحت درک هستي فروافکنند.
با عنايت به اين نکته که مبدء عقل و اسطوره، موتوس و لوگوس يکي است ميتوان رمز عددشناسي هندو در شمار خدايان و اساطير ودايي را کشف کرد. بنابر پوراناها[66] ۳۳۰ ميليون ايزد، حاکم بر مديريت کيهان هستند. ۳۳۰ در عددشناسي ودايي همان بسط ۶ (۳+۳) در پهنهي صفر (۰) است. صفر به صحراي امکان دلالت داشته و ۶ به حادثه و تحويل و تحول از قلمرويي به قلمروي ديگر دلالت دارد. پس تجلي حکمت خدايان از کمون امکان به بسط فعليت در پرتو قوانين و دارماهايي تحقق يافته که هر کدام در ساحت جان با قصه و حکايتي رمزگويي شدهاند. به اين سبب در پوراناها اشاره شده؛ پورا اَپي ناوام پورانام يعني افسانهها (پوراناها) سرآغاز هر تاريخ و ساختهاي هستند.
پس قصهها و داستانهايي که در وداها مطرح شده، روايت تجلي دارماهاي عميق عقل مطلق در ساحت کيهان است. اين دارماها در چرخهي سامسارا در هر دوري تکرار شده و به اين سبب تاريخي وراي تغييرات عالم کثرت را پيش روي فرزانه ميگشايند. تاريخي استعلايي که لاجرم هر بار سايهي خود را بر کليت کيهان پهن ميسازد، چه آنکه اصولاً کيهان چيزي جز تجلي قوانين دارما که در چرخهي سامسارا تکرارپذير است، نميباشد.
رابطهي پيچيده ميان دارماها و عالم مايا را ميتوان به عنوان رابطهي روح و کيهان يا پوروشا[67] و پرکريتي[68] در فلسفه طبيعي سامکهيا دريافت. بنابر نگرش سامکهيا ارواح در يک رابطه ويژه با پرکريتي قرار دارند. اين رابطه به سادگي يک تعامل نيست، زيرا پوروشا فقط ناظر است و يک مناظره نيست زيرا پرکريتي عامل است. در هر حال اين «نظر-عمل» متافيزيکي، زايندهي بازي کيهاني هستي است[iii]. هر چند عموماً در مورد پوروشا سکوت شده است و «او» را با توصيفاتي سلبي، متعالي از هر چيزي و هر انديشهاي تلقي کردهاند، اما تجلي و مشاهدهي پوروشا داراي ساختاري استعلايي به نام سات چيت آناندا[69] است. در واقع اين تنها توصيفي است که از «روح»، در سامکهيا يوگا ارائه شده است. حال بنابر فرضيهي مزبور، سايهي اين نگاه سهگانه خواسته ناخواسته بر تمامي عرصهي هستي و کيهان (قلمرو پرکريتي) افتاده و نظر-عمل متافيزيکي پوروشا و پرکريتي براساس چنين مدل استعلايي تکثر مييابد.
اما اصولاً منظور از الگوي سات-چيت-آناندا چيست؟[iv] سات بمعناي بود و وجود، چيت بمعناي امکان بسط هستي و وجود، مجازاً ثروت و علم و معرفت است و آناندا نيز بمفهوم سرور، شادماني، عشق و بهرهمندي است. در واقع سيستمهاي مابعدالطبيعي و عرفاني فراواني در طول تاريخ، متمرکز بر يکي از اين سه رکن بودهاند و هستي را براساس «وجود»، «معرفت» و يا «عشق» تحليل و درک کردهاند. اما در تفکر ودايي اين هر سه، مدل بنيادين هستي را شکل ميدهند. بنابراين فرزانهگان کهن آريايي در پي يافتن رد پاي اين سهگانهگي اسطورهاي در تمامي لايهها و ابعاد هستي بودهاند. آنها ميانديشيدند که در واقع خواستهي فطري و باطني هر انساني نيز دور از اين الگو نيست! ما در پي تداوم و بقاء خود (اصل سات[70])، توسعهي حضور و آگاهي (اصل چيت[71]) و سرانجام برخورداري و بهرهمندي کامل از بسط آگاهي خود و غرقه شدن در عشق و سرور هستيم (اصل آناندا[72]) و يافتن کامل اين سه در واقع از طريق شناسايي تفکيکي روح از طبيعت است. زيرا روح خود داراي اين ويژگيها نه بطور متفرق بلکه در مقام جمع و در عميقترين جلوهي خود ميباشد. نکتهي حائز اهميت اين خواهد بود که هر چقدر اين سهگانهگي اسطورهاي در لايههاي مختلف جسم و ذهن بيشتر به توازن درآيد امکان نظر-عمل والاتري با روح پديد ميآيد.
لايههاي حيات
به نظر ميرسد يکي از بنيانهاي شکلگيري مراتب سهگانهي وجود، در تفکر هند باستان همين فرضيه سات-چيت-آناندا باشد. بنابر اين نگرش ميتوانيم سه قلمرو متمايز را تشخيص دهيم:
۱) مرتبهي ثبات و يکپارچهگي
۲) مرتبهي بسط و گسترش نيروي ذاتي اوليه
۳) مرتبهي برخورداري از مواهب اين بسط و گسترش
همين تفکر بعدها در انديشهي دوران اوپانيشادها به مراتب سهگانهي قواي ذهني-رواني يعني آگاهي خواب، رويابيني و بيداري بدل شده است. همچنين سه مرتبهي توسعهي پرکريتي:
۱) مرتبهي علّي[73]
۲) مرتبه لطيف و مثالي[74]
۳) مرتبه زمخت و مادّي[75]
نکتهي جالب توجه اين است که در هر کدام از اين سه مرتبهي حيات مجدداً ميتوانيم سايهي اين تثليث اسطورهاي را مشاهده کنيم. در سطح مادي طبايع واتا، پيتا، کافا منعکس کنندهي فرضيهي سات چيت آناندا هستند. و در سطح لطيف سه نيرو و قوهي پرانا، تجاس و اوجاس[v] بازتاب مدل تجلي پوروشاست و سرانجام در قلمرو علّي حيات، ساتوا، راجاس و تاماس[vi] اين مدل کيهاني را بيان ميکنند. رمز خروج از هر کدام از اين لايههاي بنيادين حيات، تعادل و توازن ميان اين سه قوهي اصلي است. هر گونه بيتعادلي ميان آنها، مايهي نوساناتي در آن لايه خواهد شد و امکان اتحاد و پيوند قوا که رمز خروج از اين قلمروهاي حيات است، منتفي ميشود.
اهداف عالي زندگي
يکي از آراء کهن در جامعهشناسي ودايي، طبقهبندي اهداف عاليهي حيات ناظر به علمکرد و رفتار انسانها ميباشد. در «سنتن دارما[76]» اين چهار رويکرد متمايز بر حيات و زندگي چنين معرفي شدهاند:
۱) دارما[77]
۲) آرتا[78]
۳) کاما[79]
۴) موکشا[80]: به عنوان پايان يک چرخهي حيات
دارما را معادل اصل سات در نظر ميگيريم، زيرا هر دو بر ساختار بنيادين زندگي و قوانين زيربنايي هستي دلالت ميکنند. منظور از دارما قوانين بنيادين گيتي است و با واژهي «دامّاي[81]» پالي هم ريشه است. آرتا ثروتي است که از طريق بسط و استفاده از قوانين دارما ميتوان کسب کرد، از سوي ديگر چيت نيز دانش ساختار بنيادين حيات است. پس آرتا و چيت هر دو به يک مفهوم و اصل اشاره دارند. سرانجام کاما يک لذت و برخورداري طبيعي است که ما را به سوي حل شدن در ريشهي حيات سوق ميدهد و معادل با اصل آنانداست. فرض کنيد شما در يک دانشگاه يا موسسهي آموزشي ثبت نام کنيد، در اين صورت شما در يک جايگاه ويژه قرار گرفته و از حقوق خاصي به عنوان دانشجو يا هنرجو برخورداريد، اين موقعيت و واقع شدن در آن، همان اصل سات است. تحصيل و توسعهي علم و هنر در اين موقعيت جديد منطبق با اصل چيت و يا آرتاست و در نهايت برخورداري از مواهبي که به عنوان يک فارغالتحصيل براي شما مهيا ميشود مثل استخدام شدن، شادي ناشي از دانستن هنر يا علمي و غيره قابل انطباق با اصل آنانداست.
همانطور که ملاحظه کرديد اين اصول سهگانه منطقاً از پي هم شکوفا ميشوند. و اگر هر کدام از آنها را به طور کامل تجربه کنيم، يک چرخه از تجربهي حيات کامل ميشود که به آن موکشا يا رهايي گفته ميشود. اما اگر در هر کدام از مراحل گذشته اختلالي حاصل شود تجربهي آن چرخه کامل نبوده و منجر به تکرار آن در شکل و کيفيتي ديگر ميشود. به اين ترتيب موکشا يک اصل ايجابي مثل سه مورد گذشته نيست بلکه اصل سلبي است و بر پايان يک چرخه دلالت دارد.
مرکز دواير و چرخههاي حيات طبق نگرش ودا و سامکهيا، نفس[82] است و اين نفس فردي دائماً در فضاهايي که براي خود تعريف ميکند، تمايل به تجربه و لذتجويي دارد. اما اين تيه بيکران آرزوها را پاياني نيست. تنها در صورتي که ساختار اين چرخه تغييري کلي کند و در مرکز آن ذات و خويشتن خويش[83] از من و نفس[84] تشخيص داده شده و جايگزين شود، چرخهي اين دايره به رهايي کامل يا ماها موکشا منجر خواهد شد[vii].
انطباق اصول سهگانهي دارما، آرتا، کاما بر گسترهي زندگي يک انسان تحت عنوان مراحل آرماني زندگي معرفي شده است که عبارتند از:
الف) برهما چاريا[85]، اولين مرحله از زندگي که بنيان ذهن ما را ساخته و مابقي زندگي بر آن استوار است. به تحصيلات و تربيت و فراگيري علوم و فنون در دوران کودکي دلالت دارد.
ب) گريهاستا[86]، توسعهي سرمايه و ثروت براساس تحصيلات و آنچه در مرحله قبل آموختهايم. آغاز زندگي زناشويي و محقق ساختن آرزوها و اهداف اجتماعي، اقتصادي و غيره مربوط به اين مرحله است.
ج) واناپرستا، لذت بردن به شيوهي صحيح و تحت موازين و قوانين طبيعي و اجتماعي و شادماني و برخورداري از سرمايهاي که در دومين مرحله زندگي گرد آوردهايم.
د) سانياسا، زيستن بدون اهداف شخصي، در اين مرحله انسان بايد بياموزد نه براي خود بلکه براي هستي براي کل و حقيقت زندگي کند. بنابراين کسي که توسعهي شعور و آگاهي او، مايهي ورودش به اين مرحله ميشود داراي اموال شخصي، اهداف شخصي و مبتني بر منيت نيست.
همانطور که مشاهده کرديد مراحل آرماني رشد آگاهي در يک انسان مجداً قابل انطباق با سه اصل عالي هستي است. به نظر من نظريهي سات چيت آناندا نه تنها ابزاري فوقالعاده براي درک عميق تمام مطالعات ودايي است بلکه مدلي منحصر به فرد براي ربط و ايجاد يگانگي ميان ابعاد مختلف و معارف ودايي نيز بحساب ميآيد.
در هر حال روان شخصي در قلمرو مايا و مراحل بينا شدن او به قوانين دارما و ساحت روح، تجربهاي خارج از موازين منطقي و قابل ادراک بوده و شايد بتوان آن را ورود به قلمرو اساطير بحساب آورد و سه ايزد ايندرا، آگني و سوما که در ريگودا تقديس شدهاند، با زباني اسطورهاي منعکس کنندهي همين سه اصل سات، چيت، آنانداست. در ادامه با اتکا به فرازهايي از اين متن کهن (ريگودا) تلاش ميشود تا اين سه ايزد که الهامبخش حکيمان متاخر در دوران اوپانيشادها در توسعهي اين مضمون بودهاند، تحليل شود.
) ايندرا
آن که به محض تولد، با نيرو و توان خداي بزرگ، روح اعلي شد و حافظ خدايان گرديد آن که دو جهان در برابر نَفَس او از عظمت شجاعتش به لرزه درآمد، اي مردم او «ايندرا»ست!
آن که زمين لرزان را محکم و ثابت ساخت، و آن که کوههاي پرهيجان را آرامش بخشيد آن که اين جوّ پهناور ميانين را پيمود و آسمان را نگاه داشت، اي مردم او «ايندرا»ست!
آن که اژدها را بکشت و هفت رودخانه را آزاد ساخت و گاوها را از غار بالا بيرون آورد، آن که آتش را از ميان دو سنگ پديد آورد و غنيمت برنده از نبرد جنگجويان ميباشد، اي مردم او «ايندرا»ست!
ريگودا، ماندالاي دوم سرودهي ۱۲
ايندرا از محبوبترين و توانمندترين ايزدان ريگودا بحساب ميآيد که نامش در بيش از ۲۵۰ سرودهي ريگودا آمده است (يعني حدود يک چهارم سرودهاي ريگودا) و در طول تاريخ وداها مسيري پرفراز و نشيب را طي کرده است تا حدّي که در حماسهي رامايانا ديگر ايزدي خوشنام بحساب نميآيد! مطالعهي ايندرا در متون ودايي در طي گذر قرون ميتواند الهامبخش اسطورهپژوهان در بازنمايي روان فردي باشد! و به چالشهاي روان جمعي بشر در بستر زمان اشاره کند. يکي از ويژگيهاي ايندرا که او نمادي از روح کنجکاو بشري نشان ميدهد، ويژگي دو بعدي بودن اوست! در حاليکه ايزدان و فرشتگان در عالم مثال و مجردات زندگي ميکنند و آسوراها و اهريمنان در عوالم زميني و زيرزميني محدود شدهاند، ايندرا رابط ميان دو عالم است و ميتواند برکات آسماني را براي نوع انسان به ارمغان بياورد. از سويي قهرماني بيرقيب است که خدايان را به احترام واميدارد و گاهي چنان در نوشيدن سوما حريص و بيتاب است که نفرين خدايان را در نتيجهي اعمال خود به جان ميخرد!
افسانهها اشاره ميکنند که هزار سال در زهدان مادر گذراند تا متولد شود و به محض تولد پدر، خود را به قتل رساند و مادر را بيوه کرد. هزار در نگرشهاي ودايي نمادي از کامل شدن است و سير نزول و صعود هر کدام هزار سال طول ميکشند. پس ايندرا در مرز چرخهي صعود زندگي است و اصولاً ميتوان آن را نمادي از انساني بحساب آورد که توانا و برخوردار از شور و قدرت است و استعدادها و مواهب هستي را کسب کرده و در جستجوي کمال وجودي در سرآغاز طريق قهرمانان قرار گرفته است. اما چرا پدر را ميکشد؟! در فرهنگ و سنن هندو نام و افتخار از پدر منتقل ميشود، پس ايندرا پاي بر هويت فرهنگي و خانوادگي خود گذاشته و مايل است به طريقي گام بگذارد که پايان آن يا ورود و حاکميت بر عالم خدايان است و يا سقوط در اقليم اهريمنان!
با دنبال کردن افسانهي زندگي ايندرا، برخورد او را با پراجاپاتي ميبينيم. پراجاپاتي ايزد «دارما» و قانون که معلم خدايان نيز هست داراي فرزندي به نام تريشيراست. تريشيرا يعني سه سر! علت اين نامگذاري وسعت وجودي تريشيرا بر سه اقليم حيات است. به عبارت ديگر او حافظ و نگهبان عوالم مادي، ملکوتي و جبروتي است. حال ايندرا که با قتل پدر از مرزهاي شخصيتي خود فرا گذشته است بمنظور گذر از عوالم مادي، مثالي و جبروتي و يگانگي با پوروشا و روح چارهاي ندارد جز آنکه با تريشيرا دست و پنجه نرم کند. بنابر افسانهها يک سر تريشيرا خيره به دنياي مادي، سر ديگرش به نوشيدن سوما و سر سوم به تلاوت وداها مشغول است که به ترتيب گوياي ادارهي عوالم مادي، ملکوتي و عقلي است. از سوي ديگر تريشيرا سه ساحت پرکريتي و کيهان است و اين سه سر ميتواند رمز سه گوناي ساتوا (هوشياري)، راجاس (انرژي) و تاماس (ماده) نيز باشد. گذر از هر اقليم به اقليم ديگر منوط بر تعادل کامل اين سه گوناست لذا ايندرا پس از قتل تريشيرا با آذرخش قصد و ارادهي خود، به هيزمشکني دستور ميدهد که با تبر، سه سر تريشيرا را قطع کند و به ترتيب کبکها، گنجشکها و خروسهايي از سه سر قطع شده بيرون ميآيند!
کبکها نماد ناداني و اشاره به عالم مادي دارند، گنجشکها نمادي از شور و شوق و حرکت و اشاره به عامل مثالي دارند و خروسها که سر در بالا گرفته و طلوع آفتاب را نويد ميدهند، نمادي از هوشياري و ساتوا و اشاره به عالم عقلي دارند.
تبر، که بعدها در سنتهاي صوفيانه نيز نمادي از قطع تعلقات شد در اين داستان نيز اشاره به قطع تعلقات و گذر از عوالم سهگانه است. پس از مدتي که پراجاپاتي متوجه ميشود فرزندش توسط ايندرا به قتل رسيده است خشمگين شده و به قدرت زهد خود و به ياري آتش مقدس اژدهايي سهمگين را براي انتقام از ايندرا ميآفريند! اين اژدها که وريترا نام دارد نمادي از هرج و مرج و آشفتگي است. با گشوده شدن دروازههاي آسماني توسط ايندرا گويي قوانين حاکم بر حفظ و نگهداشت عوالم آسيب خورده و زمينهي نابودي جهانها فراهم شده است. به اين ترتيب وريترا به بلعيدن عناصر و ارکان جهان ميپردازد و عاقبت ايندرا به ياري ويشنو ميتواند با وريترا مصالحه کند. وريترا که نگران بود دوباره ايندرا نظام هستي را بر هم بريزد تنها به اين شرط که او ناگهان توسط ايندرا نابود نشود حاضر به مصالحه شده و تعهد ميگيرد که نه در شب و نه در روز، نه با سلاحي خشک و نه تر از سنگ، چوب يا آتش جانش گرفته نشود. به اين ترتيب ايندرا در هنگام غروب که نه روز و نه شب بود. در حاليکه آذرخش خود را در تودهاي از کف که چون کوهي روي اقيانوس جمع شده بود و نه خشک بود و نه مرطوب فرو برد و سپس به جانب وريترا رها کرد و او را براي هميشه از پيش روي خود برداشت. گذر از تضادها (خشکي و تري) و استفاده از تعليق ميان دم و بازدم و يا همان وضعيت تعادل ميان سه گونا (نه روز و نه شب) و آرام گرفتن «من» و ارادهي او (که با کف روي اقيانوس نمادينه شده است) رمز گذر از عوالم حيات بدون در هم شکستن دارماهاي نگهبان اين عوالم است که در اين داستان به زيبايي توصيف شده است و در ادبيات رمزي سراسر جهان قابل پيگيري است.
در رمزگوييهاي تنترا و يوگا گفته شده است که مراقبه بايد در حالتي بين خواب و بيداري اتفاق بيفتد (نه شب نه روز) يعني دوگانگي ظهور و بطون آرام گرفته است در چنين جايگاهي با اسلحهاي که نه چوب نه فلز و نه صاعقه است (يعني نه سات نه چيت نه آنانداست بلکه توازني از اين سه است، ميتوان آگاهي را به لايهاي ظريفتر منتقل کرد). و در اينجاست که ايندرا ميتواند از استولا خود را به سوکشما (جايگاه ازلي خود، قلمرو ميانه) منتقل کند. در اصل ايندرا براي اينکه الگويي براي انسان باشد به سمت دنياي مادي (استولا) آمده تا ياد دهد، چگونه ميتوان از اين قلمرو وارد سرزمين خدايان (سوکشما) شد. بنابراين مشخص شد که ايندرا صورت ازلي انساني است که به پختگي رسيده و مايل است تجربه اتحاد با پوروشا را کسب کند. حال به مطالعهي برخي فرازها از ريگودا دربارهي ايندرا ميپردازيم:
ماندالاي سوم، سروده ۳۴
«اي ايندرا، فاتح شهرهاي بيشمار، پيروز و سرافراز با سرودههاي طلوع، اي نابودکننده دشمنان و يابنده گنج. به حرکت درآمده با کلام. شکوفا و متبلور در خود و بخشنده رزق و روزي در آسمانها و زمين. من از ارتعاش قدرت بيکران تو، از قصد کلام ابديت نيرو مييابم. ايندرا، تو شهره تيرههاي انساني و خدايان هستي.»[viii]
ماندالاي اول، سروده ۱۱
تمام سرودههاي مقدس، ايندرا را بسان دريا پهناور و بزرگ داشتهاند. فرخندهترين جنگجوي ارابهسوار، خداوندگار قدرت و نيرو. به نيروي دوستي تو اي ايندرا، اي خداوند نيرو و توان ما هيچ ترسي نداريم، تو را تجليل ميکنيم اي پيروز شکستناپذير[ix].
ماندالاي چهارم، سروده ۱۹، ريشي وامادواگوتاما
ايندرا، اي صاحب تندر و دارنده رعد، تمامي خدايان آسمان و زمين، جويندگان و شنوندگان ياري تو هستند. تنها تو را انتخاب ميکنند اي سربلند و درهم کوبنده اژدها (اژدها=وريترا)
ماندالاي دهم
اي ايندرا، تير سيري ناپذير خود را چون پيک صبح به پيش پرتاب نما و چون سنگي که از آسمان فرو افتد با گرمترين شعلهها کساني را که دوستان تو را فريب ميدهند نابود کن.
کجاست آن تيري که تو اي ايندرا، ديو شورش و تخطي را با آن نابود کردي (شکافتي)؟!
ب) آگني
اي آگني! آن که تو را برافروزد و با ملعقهي برافروخته سه بار غذا دهد باشد که در پرتو جلال تو، به پيروزي رسد و با قدرت دفاعي تو دانا شود، اي دانندهي آفرينش!
آن که تو را در شامگاه و بامداد برميافروزد، کامکار و توانا شود و دشمنان خويش را هلاک سازد… اي خداوند نيرو و ثروتهاي عظيم…
ماندالاي چهارم، سرود ۱۲
آگني بمعناي آتش است. آتش از سويي داراي بعد سوزانندگي است که رمز استحاله بوده و نتيجهي آن محصولي عاليتر و زوائدي است که بصورت خاکستر شکل ميگيرد. از سوي ديگر آتش داراي نور است که هر بصيرت و مشاهدهاي در ساحت ماده و عقل در پرتو آن ممکن است. در فقدان نور چشمها توان مشاهده ندارند و متقابلاً در فقدان آگاهي امکان ادراک و شناخت نيز وجود ندارد. آگني رمز آگاهي است. افکار و نوسان دغدغههاي ذهني در حکم خاکستر بوده و عاري از ويژگي نور و آگاهي است.
در هر حال سوختن نيازمند سوختي است که در مراسم قرباني اين سوخت عموماً روغن مقدس است. در افسانههاي هندي آگني شيفتهي نوشيدن روغن قرباني است و هرگاه چنان در نوشيدن آن افراط ميکند که قدرت هضم آن را نداشته باشد بيمار ميشود و براي بازيافتن توان خود به سوزاندن جنگلي ميپردازد و سرانجام ايندرا او را از اين کارها باز ميدارد. نمادشناسي آگني و درک آن بسيار قابل تامل است. نوشيدن روغن هر چند ميتواند آگني را شعلهور سازد ولي بناچار به موضوعي نيز براي سوختن نياز خواهد داشت. جنگل عموماً نمادي از امکانات بالقوهي ناآگاهي است. قلمرو ناشناختهي توان رواني بشر! پس به فعاليتهاي فکري و نفساني دلالت دارد که نتيجهي آن البته شکوفايي فردي نيست بلکه غرق شدن در حوزههاي فکري و سردرگميهاي ذهني است و به همين سبب سرانجام ايندرا که نماد «من» حقيقي است ميتواند به رام کردن و مديريت آگني اقدام کند.
حال برخي فرازهاي مهم از ريگودا در ستايش آگني مرور ميشود:
«اي آگني، نزديکترين دوست ما باش، و رهانندهي مهربان، اي آگني والاتبار، نزديک شو و ما را ثروتي نيک عطا فرما»
ماندالاي پنجم، سرود ۲۴
بوضوح و در فرازهاي مختلفي آگني با ثروت مربوط شده است. قبلاً در مورد اصول وجود، معرفت و عشق در ودانتا صحبت شد و اين سهگانگي فلسفي را ميتوان تا ريگودا و ايزدان ايندرا، آگني و سوما پيگيري کرد. در آنصورت آگني با اصل چيت قابل انطباق است.
چيت، بسط اصل وجود (سات) است و به زمينهي آگاهي که امکان پرورش بذر امکانات بيشمار را دارد اشاره ميکند. اين بسط و پرورش بذرهاي عقلي ثروت و معرفت تلقي شده است که هر دو با آگني مربوط شده است.
«ستايشگر آگني نعمتي مييابد که روز به روز در افزايش است و سرچشمهي شهرت و فزونيبخش بشر است.
باشد که آگني که صاحب دانش راستين و الهي است به همراه خدايان حاضر شود…اي آگني ما با تواضع و احترام هر صبح و شام در فکر خويش به تو تقرّب ميجوييم.»
ماندالاي اول، سرود ۱
ج) سوما
«باشد که ايندرا کشندهي وريترا در کنار درياچه سارياناوان، سوما نوشد تا در دل خود نيرو ذخيره کند و حماسهي قهرمانانهي خود بياغازد…»
ماندالاي نهم، سرودهي ۱۱۳
سوما به عنوان معجوني اسرارآميز و مقدس توصيف شده که نوشيدن آن همراه با فزوني قدرت شهود و توان ادراکهاي عالي و سرانجام خودشناسي و يگانگي با روح و پوروشاست. عموماً سوما با ماه و دريا رابطهاي عميق پيدا کرده است و حتي گاهي جوهرهي (آمريت) ماه (چندرا) تلقي شده است. بنابر افسانهها سوما ايزدي است که با بيست و هفت دختر فرزانهي عارفي به نام داکشا ازدواج ميکند ولي نميتواند عدالت را ميان همسران خود اجرا کند لذا همسرانش دائماً شکايت او را نزد پدر ميبرند تا در نهايت داکشا، سوما را نفرين ميکند تا درخشندگي و زيبايي خود را از دست بدهد و چنين ميشود. اما همسرانش پشيمان شده و از پدر ميخواهند کاري کند. اما پدر تنها ميتواند نيمي از قدرت و درخشش سوما را به او بازگرداند. اين افسانه بوضوح به حالات ماه اشاره دارد، ۲۷ همسر سوما همان ۲۷ منازل قمر (ناکشاترا) ميباشند و نفرين داکشا اشاره به دو پاکشاي ماه دارد نيمي که رو به محاق و تاريکي ميرود و نيمي که رو به بدر و روشني در حرکت است. ناتواني سوما در اجراي عدالت ميان همسران و يا علاقهي او به يکي از اين همسران، روهيني، که سرور ستارهاي آن مجدداً «ماه» است گوياي اختلاف استعداد و ظرفيتهاي هر کدام از اين ۲۷ منازل قمر است. در هر حال سوما به نيرو و تواني که امکان مشاهده و ادراک را ممکن ميسازد، اشاره دارد و ضمناً اين قدرت هم ناظر بر مشاهدهي ساحت مادي و هم مشاهدهي قلمرو لطيف است. بدون ياري سوما هيچ مشاهده و ادراکي ممکن نيست اما اينکه صاحب اين قدرت، آگاهي و ادراک خود را صرف مشاهدهي باطن عالم کند و يا ظاهر آن البته ربطي به سوما ندارد. نتيجهي حکمت داکشا تنها اين است که اين امکان يعني مشاهدهي باطن يا ظاهر هستي هر دو ممکن باشد و اما اينکه قدرت سوما بر مشاهدهي کداميک متمرکز شود به قصد بيننده بازميگردد.
ضمناً سوما ايزدي هوسباز و پرتوان است که با فريب تارا همسر بريهاسپاتي، معلم خدايان و نماد قانون و دارما، صاحب فرزندي فوقالعاده زيبا و فريبنده به نام بودا ميشود. بودا همان ستارهي عطارد است که در نمادشناسي ودايي بر خودآگاهي و هوشياري در قلمرو ماده دلالت دارد و اين نشاني است بر اينکه سوما بر قلمرو مثالي و نيمه هوشياري دلالت ميکند. علت تعرض و هتک حرمت از بريهاسپاتي ايجاد رابطهاي ميان دو قلمرو متفاوت است. قلمرو مثالي حاکم بر قلمرو ماده است و ساحت مادي سايهي عالم مثال و ملکوت است و اين عوالم نميتوانند در هم فرو ريزند و هرگونه تلاش در اين مسير خلاف قانون کيهاني است. اين مشکل قبلاً نيز در مورد ايندرا پيش آمده بود و اين بار نيز سوما اين مشکل را پيش آورده است. در هر حال ايندرا، آگني و سوما سه جنبهي هويت اسطورهاي انسان هستند. هويت ايندرا، قصد و شجاعت آگني و قدرت سُکر و مستي سوما که حتي فريبندهي تارا همسر بريهاسپاتي است، امکان سير اسطورهاي انسان از جلوهي کثرت حيات به يگانگي روح و گذر و استحاله از ميان عوالم حيات را سبب ميشود. البته اين مسير همواره آبستن نزاعها، مخاطرات و گرفتاريهايي است که زمينهي گسسته شدن از ادامهي راه را ممکن ميسازد. زندگي همواره با تعريفي که ايندرا از هويت خود ميکند، سپس قصد آگني و همراه ساختن نيروي سکرآميز سوما افسانهاي نو را ميآفريند. اين افسانه ميتواند چرخش آسياب، سرودن شعر و يا درمانگري باشد، هر چند که اين آزادي براي هر نفسي لحاظ شده تا در جستجوي افسانهي خويش باشد ولي افسانهي ايندرا با آزادي از چرخه بازپيدايي و شکست غول وريترا کامل ميشود.
«به راستي که افکار ما متفاوت و راههاي مردم مختلف است. نجار در جستجوي تختهها و شکستهها، پزشک در انديشهي سانحه و حوادث و برهمن در فکر عبادت و پرستش…
اي ايندو براي ايندرا جاري شو
من شاعرم، پدرم پزشک بود و مادرم چرخ آسياب را ميچرخاند و هر کدام با افکار گوناگون در پي ثروت گاوها ميگرديم…
اي ايندو براي ايندرا جاري شو»[x]
ماندالاي نهم، سرود ۱۱۲
پينوشتها:
[1] Rig Veda
[2] Max Muller
[3] Sukta
[4] Yajur Veda
[5] Sama Veda
[6] Trayi Vidya
[7] Atharva Veda
[8] Rishi – Gotras
[9] Angirasa
[10] Bhrigu
[11] Kashyapa
[12] Atharvan
[13] Sapta Vipra
[14] Agni
[15] Yajna
[16] Sarasvati
[17] Brahmavarta
[18] Kurukshetra
[19] Puru
[20] Bhardvaja
[21] Gotama
[22] Kanva
[23] Atris
[24] Varuna
[25] Yadu
[26] Asura
[27] Kavi
[28] Shukra
[29] RV VII.48.IX.87-89
[30] Maricha
[31] RV IX.113.1-2
[32] Kashyapa Mir
[33] Kailash
[34] Asita
[35] Devala
[36] RV IX.7-24
[37] Mahabharat
[38] Atharva-Bija
[39] Atharva Veda
[40] Chatur Vedas
[41] Upanishads
[42] Gita
[43] Ramayana
[44] Mahabharat
[45] Purana
[46] Sutras
[47] Bhakti
[48] Madhava
[49] Vaishnava
[50] Myth
[51] Muthos
[52] Praxis
[53] Dromenon
[54] Logos
[55] فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه و روم، ج ۱ ص ۵۵
[56] مسلماً اين قوانين نزد عموم حکيمان باستاني يونان و ايونيه، تنها قوانين مکانيکي حاکم بر کيهان بوده است و کم کم دماغ و انديشهي يوناني رشد يافته و توانسته به ايدئاليسم و درک انتزاعي عقل نايل شود.
[57] Dharma
[58] Maya
[59] Rishi
[60] Ati
[61] Heen
[62] Mithya
[63][63] رجوع شود به آثار دودات پاتانايک (Dr. Devdutt Pattanaik)
[64] Sat
[65] Parinama
[66] Purana
[67] Purusa
[68] Prakriti
[69] Sat.Chit.Ananda
[70] Sat
[71][71] Chit
[72] Ananda
[73] Karana Sharira
[74] Sukshma Sharira
[75] Sthula Sharira
[76] Sanatan Dharma
[77] Dharma
[78] Artha
[79] Kama
[80] Mokhsha
[81] Dhamma
[82] Ego
[83] Atma
[84] Ahamkar
[85] Brahmacharya
[86] Grihasta
[i] در وداها به خانوادههاي سرشناس ديگري نيز مستقلاً اشاره شده است. به عنوان مثال خانوادهي گوتاما (Gotama) که بسياري از سرودههاي کتاب اول ريگودا منسوب به آنهاست. ظاهراً اين خانواده در دوران برهماناها در شمال بيهار و نپال ساکن بودهاند. ولي آنها نيز وابسته به سنت آنگيراساها هستند. خانواده واسيشتا (Vasishta) نيز در هند باستان از اهميت والايي برخوردار بودهاند، بيشتر سرودههاي کتاب هفتم ريگودا از واسيشتاست. نوهي واسيشتا، ريشي پاراشارا (Rishi Parashara) هم سرودههاي زيبايي در وصف آگني (Agni) در کتاب اول ريگودا دارد. ظاهراً اين خانواده در ناحيه گوجرات (Gujarat) ساکن بودهاند. از ساير خانوادههايي که بهطور مستقل از آنها بحث شده است ميتوان به خانوادههاي گريتسامادا (Gritsamada)، ويشواميترا (Vishvamitra)، آگاستيا (Agastya) و باردواجا (Bhardvaja) اشاره کرد. اما همانطور که در متن نيز اشاره شد، اين خانوارها عموماً يا وابسته به سنت آنگيراسا و با بريگو هستند.
[ii] در بخشهاي زير از کتاب ريگودا و توسط ريشيهايي که نام آنها آورده شده، آتاروانها ستوده شدهاند:
الف) شارياتا ماناوا (Sharyata Manava)، RV X.92.10
ب) اندرا وايکونتا (Indra Vaikunta)، RV X.48.2
ج) باردواجا ديوداسار (Bhardvaja Divodasa)، RV VI.16.14
د) شرينجايا باراتا (Shrinjaya Bharatas)، RV VI.47.10
ه) گوتاما (Gotama)، RV I.80.16, I.83.5, I.84.13
و) کاکشيوان (Kakshivan)، RV I.116.5, I.118.22, I.119.9
ز) پاروکچيا (Parucchepa)، RV I.136.9
ح) کانوا (Kanvas)، RV VII.9.7
[iii] براي آشنايي عميقتر از انديشهي سامکهيا به منابع ذيل رجوع کنيد:
- Jacobsen, Knut A, Prakriti in Samkhya Yoga, New York, Peter Lang 199.
- Larson, Gerald J., Classical Samkhya, Delhi; Motilal Banarasidass, repr. 1969.
- Larson and Ram Shankar Bhattacharya, A Dualist Tradition in Indian Philosophy, Princeton University Press, 1987.
- Larson and Ram Shankar Bhattacharya, Philosophy East and West, Vol. 25 1975, pp.31-40
- Sinha, Nandalal, The Samkhya Philosophy, New Delhi: Munshiram Manoharlal, repr. 1979
[iv] هر چند در اوپانيشادها اصل Sat.Chit.Ananda طرح شده است و خواسته ناخواسته هندشناسان معاصر نيز به آن اشاره کردهاند ولي تاکنون نديدهام اين اصل آنگونه که شايسته است تحليل شود و مطالب طرح شده در اين فصل بر اساس تاملات شخصي اينجانب در زمينهي تفکر و فلسفه هند قديم است.
[v] منظور از پرانا، تجاس و اوجاس به ترتيب فعاليت عناصر باد، آتش و آب در سطح لطيف (Sukshma Sharir) ميباشد. براي بحث کاملتر از اين موضوع به فصول آخر همين کتاب و يا آثار ذيل مراجعه کنيد:
- David Frawley, Yoga and Ayurveda, Delhi; Motilal Banarasidass repr. 2002.
- David Frawley, Tantric Yoga, Delhi; Motilal Banarasidass repr. 1999.
[vi] ساتوا (Sattva) اصل هوشياري و تعادل، راجاس (Rajas) اصل انرژي و حرکت و تاماس (Tamas) اصل ماده و سکون هستند. اين سه، اولين قيد و بندهاي پرکريتي را نشان ميدهند و به تعبيري ديگر سايه سات-چيت-آناندا بر پهنه پرکريتي هستند. بسياري از متون کلاسيک فلسفه هند به بررسي اين سه گونه پرداختهاند مثل فصل چهاردهم از کتاب باگاواد گيتا ضمناً ميتوانيد به آثار ذيل نيز مراجعه کنيد:
۱) برزو قادري، تغذيهي طبيعي و تندرستي براساس آيورودا، نشر مثلث ۱۳۸۸ (بخش دوم)
۲) ابوريحان بيروني، رساله پاتانجل، درآمد، برگردان متن و شرح تطبيقي برزو قادري، نشر نياکان ۱۳۹۰، ص ۶۷ تا ۷۷
[vii] اين بخش از انديشهي ودايي بسيار مشابه آراء و نظريات يونگ است. او صراحتاً در آثار خود از واژهي آتما (=روح) سانسکريت يا ماندالا (چرخهي زندگي) استفاده کرده و اذعان ميکند آنها را از تفکر هند وام گرفته است. براي درک بهتر از اين موضوع به آثار يونگ يا مفسرين او مراجعه کنيد. به عنوان مثال:
۱) فريدا فوردهام، مقدمهاي بر روانشناسي يونگ، ترجمه دکتر يعقوب پور، نشر اوجا ۱۳۷۴
۲) ريچارد بيلسکر، انديشهي يونگ، ترجمه حسين پاينده، نشر آتيان ۱۳۸۷
۳) آنتونيو مونرو، يونگ، خدايان و انسان مدرن، ترجمه داريوش مهرجويي، نشر مرکز ۱۳۸۶
۴) يونگ، انسان و سمبولهايش، ترجمه دکتر محمود سلطانيه، نشر جامي ۱۳۷۷
۵) يونگ، راز گل زرين، ترجمه پروين فرامرزي، ناشر معاونت فرهنگي آستان قدس رضوي ۱۳۷۱
هر چند آثار فراواني از يا دربارهي يونگ ترجمه شده است ولي آثار بالا (غير از اثر آخر) هم نسبتاً ساده هستند و هم به موضوع اشاره شده پرداختهاند و اثر آخر يکي از مهمترين آثار يونگ دربارهي رابطهي خويشتن و من بحساب ميآيد.
[viii] فاتح شهرهاي بيشمار: در واقع منظور فاتح استعدادها، امکانات و قواي وجودي انسان است.
پيروز و سرافراز با سرودههاي طلوع: به حرکت و پويايي ايندرا اشاره ميکند و بيان کننده اين است که ايندرا به سمت يگانگي و وحدت با پوروشا و حقيقت سلحشورانه حرکت ميکند.
اي به حرکت درآمده با کلام: اولين نشان از هر هويتي کلام است و به سرآغاز سير و حرکت وجودي انسان به آن کمال عالي دلالت ميکند.
شکوفا و متبلور در خود: پس اين حرکت و سير ايندرا وابسته به هيچ نظام و سير خارجي نيست، بلکه اين يک خودشکوفايي دروني است.
و نابود کننده دشمنان و يابنده گنج: حالا اين ايندرايي که به خودش بارور و متبلور شده، اين ايندرايي که سرآغاز او کلام مقدس است، اوحتماً يابنده گنج درون هم خواهد بود.
من از قدرت بيکران تو، از قصد کلام ابديت، نيرو مييابم: اين ايندرا ديگر همان غالب و شاکله اسطورهاي است. اين شاکله اسطورهاي است که در جستجوي محتوا است و هر کدام از ما ميتوانيم محتوايي بر شاکله اسطورهاي ايندرا باشيم.
[ix] بسان دريا: جايگاه اصلي ايندراست. عالم ميانه. به نوعي گسترش ايندرا را در کل هستي نشان ميدهد. جنگجويي که توصيف ميشود در اصل همان انساني است که به جنگ ناآگاهي ميرود و ميخواهد آگاهي و هوشياري را در تمام لايههاي وجود گسترش دهد.
[x] ايندو همان سوماست که زمينه و بستر جاري شدن چرخهي هويت ايندرا براساس نيروي آن ممکن است.