نويسنده: برزو قادري
پورانا[1] ـ پوراناها دايرهالمعارفی مردمی شامل افسانهها، داستانها و رزمنامههايی میشود که حکمت وداها را با زبانی اسطورهای و نمادين حفظ کرده است. واژهی “پورانا” بمعنای قديم و باستانی است و منظور از آن داستان کهن ـ ريشهی هر چيزی است چه آغاز و شجرهنامهی خدايان و پادشاهان، چه سرآغاز گيتی و کيهان، چه منشأ عشق و نفرت باشد. چنانکه در شاستراها[2] در شرح آن چنين گفتهاند : “پورا اَپی ناوام پورانام“[3] يعنی پورانا سرآغاز هر داستانی را آشکار میکند.
خاستگاه اين روايات و افسانهها به قبل از وداها (1) يا لااقل عصر وداهای آغازين باز میگردد، دورانی که اين داستانها از طريق قصهگويان (سوتا[4]) سينه به سينه نقل میشده است. ظاهراً در آغاز، اين متون خارج از حوزههای اورتودوکس برهمنی رواج داشته است.
ولی رفته رفته خانوادههای اصيل برهمن هر کدام در زمزمه و نقل برخی از اين پوراناها تخصص پيدا کردهاند. امروز، مشخص نيست که در اصل پوراناها چه مقدار بودهاند و تا چه حد حفظ شدهاند. آنچه مشهور است اينکه وياسا[5] که گردآورندهی وداهای چهارگانه بوده، پورانا سامهيتا[6] را نيز براساس داستانهای کهن گردآوری و مکتوب ساخته است (2) و آن را در اختيار يکی از مريدان خود رُماهارشانا[7] گذاشته است. اين اديب نيز متن مذکور را در ميان برخی شاگردان خود قسمت کرده و هر بخش را نزد يکی از آنها بوديعت گذاشته است. اين افراد عبارتند از کاشياپا[8] ، ساوارنی[9] و شامساپايانا[10]. در هرحال امروزه 18 پورانای اصلی [11]و 18 پورانای ثانوی باقی مانده است و البته در ميان راهبان و طريقتهای معنوی هند همچنان داستانهايی نقل میشود که به نظر میرسد قدمت برخی از آنها بسيار طولانی بوده و دارای اصالت و ارزش فراوان باشند. تلاش در گردآوری اين داستانهای پراکنده در ميان سنتهای باقيمانده از روزگار کهن میتواند ارزش فوقالعاده داشته باشد. خوشبختانه به همت دولت هندوستان و يونسکو[12] مجموعهی داستانها و افسانههای کهن هندی با ترجمهی گروهی از اديبان و محققين به همت انتشارات موتی لعل بانارسی داس[13] در دهلی در يکصد جلد تا کنون گردآوری و به زيور طبع در آمده است. تلاش اينجانب در اين گفتار بيان دو قصه از ادبيات گستردهی پوراناهاست که میتوان آنها را چشماندازی قابل تأمل بر درک رمز و رازِ عشق و محبت بحساب آورد و از آنجا که اين دو داستان در واقع بازگو کنندهی قصهی کوکبِ زهره است که نمادی از عشق در دنيای کهن بوده در آغاز اشارهای به اهميت ناهيد (زهره) میشود.
ناهيد
کوکب ناهيد (زهره) در عموم فرهنگهای باستانی نمادی از عشق، هنر و خوشبختی است. در ادبيات سانسکريت ناهيد، شوکرا[14] بمعنای درخشنده ناميده شده است و بر جذابيت و فريبندگی دلالت دارد. در طی پژوهشهای فرديم در ميان داستانهای کهن هندی با دو قصه دربارهی ناهيد روبرو شدم که عميقاً مرا تحت تأثير قرار داد و به نظرم اين داستانها میتواند پرتويی روشنگرانه به تجربهی عميق و پيچيدهای که با نام عشق میشناسيم بيندازد. میدانيم که همهی انسانها در دوران زندگی و حيات خود طعم عشق و عاشقی را نمیچشند ولی اينکه چگونه چنين بارقهای در قلب اهل دل میتابد، دارای رمز و رازی است که شايد کمتر کسی به آن پرداخته باشد.
همواره از احوال عشق و غايت آن صحبت شده است تا از چرايی و علت و نحوهی ظهور آن ! عرفا عشق را کيميايی بحساب آوردهاند که انسان را از فرش به عرش و از يزيدی به بايزيدی میرساند، امّا اينکه چگونه پرتو آن در آغاز قلب را تفتيده میکند نياز به موشکافی بيشتری دارد. افسانههای ارائه شده در اين گفتار و شرحی که بر آن آورده میشود، چه بسا شعاعی در درک رمز و راز ظهور عشق و معنای آن باشد.
قصهی اول
اين داستان در دودمان بريگو رقم خورده است. طبق افسانهها بريگوها تيرهای بودهاند که در جنوب شبه قارهی هند و نزديک به اقيانوس زندگی میکردند همانطور که کاشياپاهاکه قومی ديگر در ميان خانوادههای ودايی بودند در شمال و در منطقهی هيماليا میزيستند.
جنوب در جغرافيای نمادين سرزمينی است که بيشتر به زندگی معمول، متجلی شدن و مادی کردن واقعيتهای قلبی و احساسی مربوط میشود. فرزند بريگو که ريشی پوشانخوانده میشود برای اينکه برکتی از شيوا دريافت کند تصميم میگيرد به عبادت و رياضتهای شديدی بپردازد و به همين دليل بنابر اين افسانه 5 هزار سال به عبادت شيوا میپردازد و در پيشگاه يک شيوا لينگام (3) قرار میگيرد.
گفته میشود ريشی پوشان هر هزار سال شدت و قدرت رياضتهايش را بيشتر میکرده است. بعد از پنج هزار سال که به عبادت میپردازد و هيچ برکتی از شيوا دريافتنمیکند، با خود میگويد تنها دو راه پيش رو دارم، يکی اينکه قبول کنم برکت شيوا بر من ارزانی نشده و کار خود را متوقف کنم يا اينکه تلاش خود را ادامه دهم تا بتوانم لطف شيوا را به خود معطوف کنم. او تصميم میگيرد تا زمانی که جان دارد اين عبادت را ادامه دهد. با گذشت هزار سال ديگر، شيوا از پيکره و صورتِ نمادين خودش يعنی شيوا لينگام متجلی میشود. مثل آفتابی با شعاعهای بیحد در برابر پوشان ظهور کرده و او را بدليل اين ميزان صبر، تمرکز و تزکيه ستايش میکند.
شيوا به پوشان میگويد هر برکتی که بخواهی به تو ارزانی میکنم فقط کافی است آن را به زبان بياوری ! ريشی پوشان میگويد من جز خودت هيچ چيز ديگری نمیخواهم. میخواهم همراه تو و در کنار تو باشم. شيوا خواستهاش را میپذيرد و او را متبرک میکند. به او میگويد من تو را آنچنان سعادتمند میکنم که هيچ واقعهی شاد و لذتبخشی در جهان اتفاق نيافتد مگر زمانی که تو حضور داشته باشی (4). همچنين میگويد من هيچ وقت اجازه نمیدهم هيچ سفر خجستهايی اتفاق بيافتد مگر با توجه به تو (5). شيوا میگويد روزهای ناندا (روزهای يک، شش و يازده قمری) فقط زمانی سعادتبخش خواهد بود که تو در آسمان بدرخشی (6).
علاوه بر اينها شيوا، شوکرا را فرزند خود قرار میدهد. شوکرا به اين ترتيب فرزند يا فرزند خواندهی شيوا است. اين فرزند خواندهگی عادی نيست، بلکه از شدت رياضت و تزکيه که ويژگی شيوا است، شيوا، پوشان را لاجرم فرزند خودش اعلام میکند و او را جاودانه کرده در آسمان بعنوان ستارهی زهره، ناهيد يا آناهيت قرار میدهد. شيوا به او میگويد زماني که تو در آسمان هستی هيچ نگاهی متوجه هيچ کوکبی بجز تو نخواهد شد، مگر خورشيد. همچنين به او میگويد من به تو دانشی میآموزم که غير از تو هيچکس آن را ندارد و بواسطهی اين دانش تو از تمام خدايان و اهريمنان برتری پيدا میکنی. به آن دانش در وداها، ميريتا سانجيوينی[15] گفته میشود.
آميريت يعنی جاودان و ميريتا يعنی ميرا، ناپايدار و آنچه که مرگ پيش روی آن است. جيوينی از ريشهی جيوا میآيد بمعنای زندگی است و ساما به معنای يکی کردن و همپايه کردن است. ميريتا سانجيوينی يعنی مردهای را زنده کردن. شيوا به شوکرا میگويد من به تو قدرتی را میدهم که بتوانی هر مردهايی را دوباره زنده کنی.
به اين ترتيب اين پورانا در اينجا به پايان میرسد. در اين داستان زيبا شيوا بعنوان مظهر هستی، وجود و آگاهی به پوشان برکتی عظيم را عطا میکند و در واقع به کوکب ناهيد برکاتی عطا میکند که هيچ کوکب ديگری آن برکات را ندارد. به اين ترتيب شيوهی تعالی جستن پوشان به عنوان کوکب ناهيد در اين داستان بيان شده است.
رمزگشايی اين داستان
میدانيم که بنابر اساطير ودايی، ايزدبانوی ناهيد ايندرانی[16] است. ايندرا قدرت سه ايزد بزرگ ودايی، شيوا، ويشنو و برهمن را نداشته است و بيشتر نمادی از روان جستجوگر هر انسانی است که در عين حال میتواند دچار اشتباه هم بشود و به همين دليل است که در وداهای متأخر ايندرا که نماد روح جمعی انسان است يک ايزد میگسار ، مست و ناراحت است که در واقع بازتاب آگاهی جمعی در دوران کالی[17] است. به همين دليل اعتبار و وجههی خودش را تا حد زيادی از دست داده است. اما ايزد حاکم بر ناهيد به لحاظ ستارهايی ايندرانی جفت ايندرا است. از طرف ديگر ناهيد با خوشبختی و احساس سعادت و لذات قرين است. به همين دليل بايد در سنت بريگوها دنبال ريشهی آن بگرديم. زيرا همانطور که قبلاً اشاره شد، بنابر افسانهها بريگوها در جنوب ساکن بودهاند و جلوهی الوهيت را در دنيای مادی جستجو میکردند.
ريشی پوشان پنج هزار سال عبادت کرده است. پنج در عدد شناسی ودايی با عشق و خلاقيت ارتباط دارد. همچنين به زاد و ولد و توليد مثل و فرزندان هم مربوط است. اما چرا پنچ به اين مفاهيم مربوط است و سه يا چهار با اين مفاهيم مربوط نيستند.
برای درک بهتر داستانها و قصههای کهن ضروری است علوم طبيعی و کيهانشناسی باستان را مورد توجه قرار داد. در آنصورت تمامی گيتی از بر هم نهاد پنج عنصر بنيادين ساخته و پرداخته شده است. يعنی عناصر خاک، آب، آتش، باد و اثير.
هزارهی اول از عبادات پوشان ناظر به عنصر خاک است. هزارهی دوم آب، هزارهی سوم آتش، هزارهی چهارم باد و هزارهی پنجم اتر يا آکاشاست. به اين دليل پنج نمادِ عشق و زيبايی میشود اولين تعريف زيبايی يعنی توازن عناصر و تعادل ميان آنها (7).
انسان در زندگی هر روز چندين بار گرسنه میشود. پس گرسنگی که غليان انرژی آتش است را تجربه میکند. همهی ما هر روز بلااستثناء خواب را تجربه میکنيم. خواب غليان انرژی خاک است. پس تمام عناصر ممکن است هر روز در ذهن، احساس و فکر شما متجلی شوند. ممکن است هر روز زماني که میخواهيد مطالعه کنيد ذهنتان آشفته شود يا بپرد. اين مورد همان غليان عنصر باد است. اما ما هر روز عاشق نمیشويم. هر روز شيفته نمیشويم. اين يک واقعيت است و دليل آن اين است که بطور طبيعی عشق محصول غليان يک عنصر نيست. هر روز بلااستثناء هر پنج عنصر ساعاتی بر زندگی ما غلبه میکنند و بيشترين ميزان را خاک غلبه پيدا میکند به همين دليل میگويند دنيای ما دنيای خاک است (دنيای ما صرفاً کرهی زمين نيست بلکه کل سيستم و هيأت ماست.) بعد از خاک، آب، آتش، باد و نهايتاً اتر ( که در فاصلهی بسيار کوتاهی برای لحظاتی بر ما حاکم میشود و فرو میخوابد و باز ساير عناصر غلبه میکنند) دنيای ما را تشکيل میدهند. پوشان نه در عنصر خاک و نه در عنصر اتر نمیتواند عشق را پيدا کند ولی زماني که تمام اين عناصر را پاکسازی میکند، به اين ترتيب که هر هزار سال ميزان رياضتش را سختتر میکند (حتی گفته میشود در هزارهی دوم ديگر هيچ غذايی نمیخورد، در هزارهی سوم آب نمینوشد…) وقتی که در قلمرو اتر در خلسه و سکوت باقی میماند، لينگام بعنوان نماد شيوا متجلی میشود.
بطور کلی بنابر فلسفه طبيعی کهن هند، خاک به احساس امنيت و وابستگی به پايههای اصلی حيات مثل خانواده دلالت دارد. عنصر آب بر روانی، احساس خوشبختی و شادمانی دلالت میکند پس وابستگی به لذات زندگی را نشان میدهد. عنصر آتش بر تفکر و انديشيدن و قدرت استحاله دلالت دارد. در واقع تفکر هم نوعی استحالهی مواد اوليه در فراگرد استنتاج به انديشهای نو بحساب میآيد. پس وابستگی به تفکر و انديشهی خويش نيز با عنصر آتش مربوط است. عنصر باد به جابجايی و حرکت دلالت دارد. وابستگی فردی به امکانِ حرکت و سياليت در ميان امکانات حيات نيز نوعی وابستگی “من” به عنصر باد است. به اين ترتيب هر انسانی به هزاران موضوع وابستگی فکری و احساسی دارد ولی عاشق، تمام نيازهايش را در يک موضوع خلاصه میکند. فردی که تا ديروز احساس امنيتش در پرتو خانواده و عشيره بود، حال حاضر است بخاطر عشقش با تمام خانواده در بيفتد. او که در پی احساس خوشبختی بود حاضر است کار و دکان و پيشهی خود را در راه عشق رها سازد. او که با صلابت برهان و استدلال فهم و درکی از هستی داشت حساب و کتابهايش را در وادی عشق میسوزاند… به اين ترتيب بنابر طبيعيات قديم، هستی چه در عالم کبير و گيتی چه در عالم صغير و ذهنِ ما برآيند عناصر است و اين عناصر در روان ما زمينهی وابستگی را به ماديات، احساس خوشبختی و لذات، تفکر و انديشه، حرکت و زمان فراهم میسازد و فردی که به پول و منطق و استدلال خود وابسته است چگونه ممکن است آزادی و سياليت عاشقی را پيدا کند که برای عشق خود حاضر است در طرفهالعينی از دنيا و عقبی بگذرد و در غير اينصورت پرتو عشق در قلب، امکان تابيدن پيدا نمیکند. اصولاً عشق همراه با پاکبازی و گذشت از خويش است و حُرمت آن نزد عرفا و فرزانگان از آن حيث است که عاشقِ صادق کسی است که به کلی از خود و منيت خويش بگذرد و معشوق را برتر از خود بنشاند و دار و ندار خويش را قربانی قدوم معشوق سازد. سلاک نيز به آتش رياضت و زهد و عبادت تلاش میکنند از خودی خويش بگذرند ولی خلوص نفس از وادی زهد و رياضت به سختی حتی با گذشت سالها ممکن است ولی عاشق پاکباخته به يکباره خودی خويش را در آتش عشق میسوزاند. حال میتوان خودیِ نفس را در وابستگی به ابعاد پنجگانهی عناصر طبقهبندی کرد. در آنصورت فردی که دلی پاک دارد و هيچکدام از عناصر بر ذهن و دل او غلبه نيافته است مستعد عشق است. در واقع اين تعادلِ عنصری، حُسن و قابليتی را حاصل میسازد که امکان جرقهی عشق را فراهم میسازد.
توجه کنيد که ناهيد در عددشناسی ودايی شش بحساب میآيد. در اينجا اين سؤال مطرح میشود که اگر پنج میتواند درجهی خلوص را نشان دهد چرا پنج عدد ناهيد نيست. عدد پنج بر توازنِ عناصر و در نتيجه حُسن و زيبايی و استعداد ظهور عشق دلالت دارد. به اين دليل پنج را عدد معشوقه نيز ناميدهاند ولی برای عشق يک معشوق خالص بودن کافی نيست. عشق امری دوگانه است. در کنار پرکريتی، شيوا هم بايد ظهور پيدا کند. لذا بعد از پنج هزار سال در عين خلوص شيوا متجلی نمیشود و هزار سال آخر عبادت جهت عنايت شيواست. شيوا به اين دليل ظهور پيدا میکند که زمين پرکريتی، (وجود پوشان) خالص شده و به خلاء رسيده است. يعنی تمام عناصر در توازن و خلوص قرار گرفتهاند. و فقط اينجاست که شيوا میتواند به تمامی ظهور پيدا کند.
شيوا به ناهيد میگويد هر حرکت و سفری يا خوشايند است يا ناخوشايند و اين را تو مشخص میکنی. شيوا به هيچوجه نمادی از حرکت نيست شيوا نمادی از سکون و در خود متوقف شدن است. اگر در يک سو آگاهی و در يک سو انرژی را قرار دهيم، انرژی در حرکت و نوسان است و آگاهی يا در بيرون از خودش به نوسانِ انرژی هوشيار است يا در درون خود در سکون است. پس دو سو داريم، پورشا و پرکريتی، شيوا و شاکتی. هر حرکتی با ناهيد مربوط است اگر آن حرکت با شادی همراه باشد پس شوکرا معلم آن حرکت بوده است اگر با درد و رنج باشد شوکرا معلم آن حرکت نبوده است. طبق جهانبينی ودايی هر کدام از ما دائماً در حرکت و نوسان هستيم. ما در محيط خانواده، کار، تفکرات انتزاعی و … در حرکت هستيم. مهم نيست که ما در چه تعداد از کارهايمان استعداد داريم، مهم اين است که برخی از آنها بما برکت دادهاند و برخی برکت ندادهاند. بنابر افسانههای ودايی در حرکتهايی که برکت دريافت کردهايم، شوکرا آن برکت را بما داده و در آنهايی که برکت دريافت نکردهايم شوکرا بما برکت نداده است. در تمام زندگی ما در دنيای مادی چه با خوشبختی قرين باشد و چه با عدم خوشبختی، به نوعی ردپا و سايهايی از شوکرا وجود دارد. دوکا و سوکا، يعنی رنج و شادی هر دو در سايهی شوکرا قرار میگيرند.
شيوا به ناهيد ميريتاسانجوينی را عطا میکند که قدرت زنده کردن مرده است. زماني که آرزوها و آمالتان را از دست میدهيد در قبض فرو میرويد و بالاخره زمانی از اين قبض بيرون میآييد و اين چرخه دوباره میچرخد. اين همان معنای ميريتاسانجوينی است. مادامی که ناهيد نباشد زندگی بیمعناست و هرگاه ناهيد دوباره جلوهگری کند زندگی در وجود و کالبد خسته و افسردهی ما و تمام موجودات دميده میشود. به عبارت ديگر قدرت افسانهای ميريتا سانجوينی شوری ديگر در زندگی را نشان میدهد که حرکت ما در زندگی هر بار به عنايت آن است.
قصهی دوم
بنابر اين داستان، ايزد اهريمنان آداک[18] که احتمالاً همان ضحاک در روايت اوستاست، نبرد عظيمی را با خدايان براه میاندازد. اين نبرد به سه اقليم کشيده میشود.(8) يعنی قلمرو دنيای مادی، قلمرو ميانه (دنيای احساسات و رؤياها) و دنيای آسمانی (ناخودآگاه، صورتهای مطلق ذهنی). آداک نبرد خودش را به هر سه قلمرو گسترش میدهد. گاهی نه تنها در دنيای بيرون ممکن است رنج، گستاخیها و زشتيها ظهور کنند، بلکه ممکن است رؤياها در دنيای درون هم زيبايی خودشان را از دست بدهند. حتی ايدههای عقلی و انتزاع فلسفی هم گاهی اوقات جلوهی خود را از دست داده است و در تأييد ايدههای نامطلوب دست و پا میزند. در زمان افسانهای اين داستان که بیشباهت به روزگار ما نيست ! نبرد اهريمنان و خدايان به اين هر سه عالم کشيده شده است. آداک در نبردش ظاهراً خيلی موفق بوده است، طوري که بسياری از خدايان را نابود میکند تا اينکه يکباره خودش را در مقابل شيوا میبيند. بدان معنا که بشر اينقدر در انجام شر و بدی اصرار ورزد که هيچ مخالفی را در برابرخود تحمل نکند. تا اينکه در نهايت تنها چيزی که باقی میماند آگاهی فردی است. شيوا نمادی از آگاهی محض است. آداک تا اينجا افراط میکند. وقتی کار به اينجا میرسد يعنی خودش در مقابل شيوا قرار میگيرد، همه چيز برعکس میشود گويی فرد در برابر وجدان خود شرمنده و پشيمان شده باشد. حال شيوا شروع میکند به کشتن و نابود کردن اهريمنان. وقتی که اهريمنان آسيب میخورند و خيلی کم میشوند، چارهايی برای آداک نمیماند جز اينکه سراغ معلم خودش که معلم تمام آسوراهاست برود و او کسی نيست جز شوکراچاريا. آداک به شوکرا میگويد از تو فقط يک خواهش دارم اينکه دوباره به اهريمنان حيات ببخشی تا زندگی کنند و بمن کمک کنند و اگر نه من امپراتوری خودم را نه تنها بر سه سرزمين بلکه بر سرزمين خودم هم از دست خواهم داد. شوکرا به خود شيوا متوسل میشود و به او میگويد من دانش ميريتاسانجيوينی را از تو گرفتهام آيا اجازه میدهی اهريمنان را زنده کنم؟ شيوا به او اجازه میدهد و دوباره عفريتهها زنده میشوند و نبرد ادامه پيدا میکند. داستان نبرد و نابودی اهريمنان و در خواست آداک از شوکرا از شيوا باز هم تکرار میشود تا اينکه در نهايت شيوا به شوکرا میگويد چارهايی برايم نگذاشتهايی نه به اين خاطر که کار بدی کردهايی بلکه به خاطر اينکه در ميدان نبرد ظاهراً تو در مقابل منی و هر بار که اهريمنی را زنده میکنی از من اذن میخواهی. به همين دليل شيوا، شوکرا را میبلعد و شوکرا در شکم او قرار میگيرد.
شوکرا از اين جايگاه خيلی خوشحال میشود و شروع میکند به پرستش شيوا و میگويد باشد که صد سال در شکمت تو را پرستش کنم. شيوا اين اجازه را به او میدهد. بعد از گذشت صد سال شوکرا میگويد باشد که در تمام تن تو، تو را عبادت کنم. شيوا اين بار هم اجازه میدهد که شوکرا از طريق عروق او در تمام بدنش پخش شود و او را عبادت کند. اما بعد از زمانی نامعلوم شوکرا میگويد باشد که از کالبد تو خارج شوم. با اين دعا شيوا بعنوان فرخندهترين تجلی و ظهور خودش، چيزی را که در بردارندهی تمام قدرتش باشد بشکل مايع جنسی، بصورت شوکرا از خودش آزاد و رها میکند و به اين دليل است که شوکرا را شوکرا ناميدهاند.
رمزگشايی :
نبرد بين آداک و خدايان نبردی است که همواره در کالبد وجود و هيأت هر انسانی اتفاق میافتد. زمانی که نه تنها در دنيای پيرامون و اطراف خود توازن نداريم بلکه جلوهی رؤياها و هنرمان از تعادل و زيبايی خالی و عاری میشود، آنگاه که حتی در عمق انتزاع عقلی خود از هر نوع ظرافت فکری عاری و دور میشويم، زمان حاکميت آداک است و زمانی که بتوانيم دوباره خود را در آينهی خودمان پيدا کنيم، آنوقت است که شيوا دوباره متجلی شده است. اگر اين اتفاق بيافتد آرام آرام به پاکی و خلوص بيشتری خواهيم رسيد.
وقتی که من مدتهاست کارهايی میکنم که دائماً لطافت وجودم را زير سؤال میبرد، پس در يک چرخهی معيوب هستم و بعد از مدتی احساس خوبی ندارم و حس میکنم اين چرخه محکوم به فناست. شوکرا دوباره به اين عرصه برمیگردد و چيزهايی را زنده میکند. شوکرا باز چرخهی ديگری با آمال و آرزوهای ديگری را میآفريند. آرزوهايی که تمامش در بيرون از ماست. بنابراين تمام اين آرزوها محکوم به فناست و هيچکدام باعث غنای ما نمیشود.
شيوا، شوکرا را میبلعد. شيوا نماد آگاهيست و بلعيده شدن شوکرا توسط شيوا به اين معناست که من به زندگی خودم آگاهانه نگاه کنم.
در افسانههای ستارهها و کواکب دو کوکب لقب آچاريا[19]دارند. هرمز (گوروچاريا) و ناهيد (شوکراچاريا). “آچاريا” در لغت بمعنای مدرِک يا ادراک کننده است. هرمز کوکب قانون و اخلاق و ناهيد کوکب لذت و خوشبختی است. نگاه هرمز به درون و قوانين هستی است و نگاه ناهيد به بيرون و مواهب هستی است. شايد به همين دليل قِران اين دو کوکب را بهترين وقت برای ازدواج میپنداشتند. يعنی پيوند ميان زمين و آسمان يا زندگی که هم برکت دنيا و هم سعادت آخرت را به ارمغان میآورد. بلعيده شدن شوکرا توسط شيوا نيز به نظر صورت ديگری از همين قِران را نشان میدهد. مشاهده و آگاهی از حيات مادی که میتواند توازن و تعادل را در زندگی سبب شود و يا بازآفرينی زندگی مادی بر پايهی قوانين بنيادين فطرت و اخلاق و اين سرآغاز خلاقيت است و يا بر شرايطی دلالت میکند که طبيعت در اوج سرور و بخشندگی بر توالد و تناسل فرزندی روحانی اذن میدهد (9).
توجه به اين نکته قابل اعتناست که اوج شهوت و هوسرانی در ساحت حيوانی که همان غريزه جنسی است به عنوان والاترين حدّ خلوص و پاکی به عنوان شوکرا از شيوا آزاد میشود و اين اوج آگاهی بر ساحت حيوانی و عرصهی مادی است.
پینوشت
( 1 ) رجوع کنيد به آتاروا ودا (24/7/11).
( 2 ) رجوع کنيد به ويشنو پورانا (6/3).
(3 ) مهمترين مظهر و نماد شيوا ، لينگام است که امروزه بعنوان نمادی از انرژی ذکور و نرينه آنرا میشناسند ولی در آن جايگاه منظور قدرت باروری، زندگی و حيات بخشيدن است.
( 4 ) همانطور که میدانيد از لحاظ تنجيم قديم تمام اتفاقات خجسته مثل ازدواج کردن و جشن گرفتن زمانی بايد اتفاق بيافتد که ناهيد در آسمان موقعيت خوبی دارد و نبايد در حالت احتراق و ديگر موقعيتهای بد باشد.
( 5 ) میدانيد که از لحاظ قوانين موهورتا و تنجيم ودايی قواعد زيادی برای آرامش بخش بودن يک سفر وجود دارد که همهی آن قوانين ناظر به ناهيد است. بعنوان مثال زمانی که درجهی طلوع ناهيد قبل از خورشيد قرار گرفته است سفرهايی که به شرق اتفاق ميافتد قرين سعادت و شادی نيست. اگر ناهيد جلوتر از خورشيد قرار گرفته باشد، گفته میشود سفر سعادتمندانهايی به غرب برای فرد اتفاق نمیافتد. به اين قانون ساموکا شوکرا گفته میشود که اين يکی از قواعد موهورتاست. همچنين دهها قاعدهی ديگر برای سفر لذتبخش وجود دارد که همهی آنها ناظر به ناهيد است.
( 6 ) بنابر افسانهها اين روزها که ايام قمری هستند به ناهيد منسوبند. اگر ناهيد در آسمان موقعيت خوبی داشته باشد اين ايام میتوانند بالاترين برکات را بما عرضه کنند.
( 7 ) عدد نويسی 1000 (هزار) بمعنای عدد کامل سابقهی طولانی در فرهنگ هندو دارد. هر دور و کور به 1000 زايش تعبير شده است و در سنت تنترا (Tantra) نيلوفر تاج سر که نماد کمال انسان است هزار گلبرگ دارد و باز شدن هر 1000 گلبرگ يعنی کامل شدن تجربيات ضروری انسان و گذر از وادی بشری و قدم نهادن به دنيای خدايان.
( 8 ) رجوع شود به ريگودا ( 5/51 ـ 6 )
همچنين ماندوکيه اوپانيشاد برای آشنايی با تحليل سه ساحت هستی از نگاه وداها و ودانتا.
( 9 ) بمنظور درک اهميت تولد مولود روحانی در انديشههای شرقی به عنوان نمونه رجوع شود به
کارل گوستاو يونگ، ريشارت ويلهلم.، راز گل زرين.، ترجمه هرمز رياحی. نشر نی 1393
[1] . Purana
[2] . Shastra متون مقدس هندو
[3] . Pura api navam puranam
[4] . Suta
[5] . Vyasa
[6] . Purāna J Samhitā
[7] . Romaharshana
[8] . Kashyapa
[9] . Sāvarni
[10] . Shāmsapāyana
[11] . Maha purana
[12] . UNESCO
[13] . Motilal Banarsidass
[14] . Shukra
[15] . Mritiya Sanjivini
[16] . Indrani
[17] . Kali
[18] . Adhak
[19] . Acharya